حامد پسر شروري است كه با پدر و برادرش زندگي مي كند و رابطه او با دوستان ناباب مدام براي پدرش مشكل ساز مي شود. پدر حامد كاري براي او در يك كارخانه پيدا مي كند. حامد در كارخانه با پسري به نام احمد هم اتاق مي شود. چند كارگر شرور هم در كارخانه هستند كه از احمد كه خرجي خانواده اش را مي دهد، اخاذي مي كنند، تا اين كه حامد جلوي آنها مي ايستد و سردسته شان ناصر را زخمي مي كند. كم كم بين حامد و دختر رييس كارخانه، عسل هم رابطه اي به وجود مي آيد. ناصر كه از حامد كينه به دل دارد، سرپرست داخلي كارخانه، يعقوبي را، در جريان عشق آن دو قرار مي دهد و يعقوبي با مشورت رييس، حامد را اخراج مي كند، چون عسل را براي پسرش كه مقيم كاناداست مي خواهد. اما عسل به خاطر حامد تن به ازدواج با پسر يعقوبي نمي دهد و پس از درگيري با والدينش، خانه را ترك و پيش عمه اش مي رود. كم كم حال عسل آن قدر بد مي شود كه پدرش راضي مي شود حامد را برگرداند، غافل از اينكه يعقوبي توسط ناصر و دارودسته اش قصد دارد حامد را شكنجه بدهد و معتاد كند. رودرويي حامد و پدر عسل هنگامي است كه حامد كاملاً معتاد و از دست رفته است. او به كمك پدر عسل اعتيادش را ترك مي كند. اما قبل از ازدواج با عسل پي مي برد كه مبتلا به ايدز است. حامد نامه اي براي عسل مي گذارد و به سمت دريا مي رود. عسل به اتفاق خانواده اش به جست و جوي حامد به شمال مي رود و با پي بردن به خودكشي حامد، خود را به درياي خروشان مي سپارد.
|