فردي ناشناس از برگزاركنندگان مهماني اي در طبقه چهارم يك ساختمان، به نيروي انتظامي شكايت كرده. به همين دليل، مأموران براي رسيدگي به آنجا مي روند و تعدادي از مهمانان را بازداشت مي كنند. عده اي هم موفق مي شوند از طريق بالكن و با گره زدن ملافه ها به هم از راه حياط فرار كنند. دختر جواني كه در مهماني شركت داشته يكي از كساني است كه مي خواهد از ملافه پايين برود اما ملافه پاره مي شود و او به بالكن واحد طبقه سوم ساختمان مي افتد. زن جواني كه ساكن آن واحد است و از درد كليه بيدار شده، متوجه سرو صدا مي شود و دختر را در بالكن مي بيند. دختر ملتمسانه از او مي خواهد كه اجازه دهد وارد آپارتمان شود. زن در را براي او باز مي كند. دختر لاش مي كند با دوستان خود و خانواده شان تماس بگيرد. او همچنين با پسري كه دوستش است و مخالف شركت او در آن مهماني بوده تماس مي گيرد و از پسر مي خواهد كه به دنبالش برود، اما پسر از اين كه مهماني به هم خورده ابراز خوشحالي مي كند. دختر كه با زن رفتار گستاخانه اي دارد، از خانه بيرون رانده مي شود، اما نمي تواند ساختمان را ترك كند چون كيف و تلفن همراهش در طبقه بالا جا مانده و بيرون ساختمان جلوي در نيز يك مأمور گذاشته اند. دختر عاجزانه از زن مي خواهد كه به او اجازه دهد به آپارتمان برگردد. زن كه ظاهراً دلش به رحم آمده در را باز مي كند. در اين بين، دوست دختر نيز آمده تا او را ببرد اما با ديدن مأمور دم در مي ترسد توقف كند. دختر كه آرام تر شده متوجه مي شود كه زن در خانه را قفل كرده و رفتار مشكوكي دارد. او بالاخره مي فهمد كه زن در كار قاچاق دختران جوان به كشورهاي شيخ نشين است و براي همين با مردي تماس گرفته تا بيايد و دختر را با خود ببرد. دختر، زن را داخل دستشويي حبس مي كند و سعي مي كند كليد خانه را پيدا كند و....
|