|
|
|
خلاصه داستان : |
سيفالله و دامادش مرتضي به علت حادثه اي كه براي يكي ازاقوامشان رخ داده است نيمه شب مجبور به عزيمت به سمت روستايشان ميشود و براي رفتن به مقصد، با رانندهاي به نام فريدون همراه ميشود. سفر آنها به روستاي شال تپه خالي از اتفاق و حوادث نيست!
|
|
|