الهام مي خواهد با پسر جواني از طبقه ثروتمند، ازدواج كند. مادرشوهر آينده اش خانم جلالي از دماغ او ايراد مي گيرد و پيشنهاد مي دهد هرچه زودتر آن را عمل كند. الهام پس از عمل جراحي به خاطر عكسي كه از قبل بر شناسنامه دارد، آن را پاره مي كند و سراغ گرفتن المثني شناسنامه مي رود اما در نسخه جديد شناسنامه اش نام مردي ناشناس به عنوان شوهر ثبت شده. اين مرد كريم سوزني كارگر تعميركار ماشين هاي اسقاطي است. الهام و نامزدش او را پيدا مي كنند تا مشكل شناسنامه حل شود. كريم سوزني، مدارك شناسايي خود را در روستاي زادگاهش جا گذاشته است. پس چاره اي نيست جز اينكه به روستا بروند. سفر آغاز مي شود. شاگرد كريم سوزني، معروف به رحيم جوالدوز نيز همراه دختري كه كريم را دوست دارد و مادر دختر به تعقيب آنها مي روند. بين راه كشمكش هاي ميان كريم و نامزد الهام درمي گيرد و كارشان به دعوا و زدو خورد مي كشد. سركار استوار پاسگاه ولي آباد دخالت مي كند. بين راه يك راننده جرثقيل نيز به جمع شان مي پيوندند و شبي را در مهمان خانه سر راه مي گذرانند و بالاخره در گير و دار اين قضايا معلوم مي شود نامزد الهام دختر ديگري به نام شراره را دوست دارد و كريم سوزني هم كه از الهام خوشش آمده به او پيشنهاد ازدواج مي دهد.
|