ابراهيم براي شركت در آزمون كارشناسي ارشد، نزد خانواده خاله اش در تهران مي آيد. صبح روزي كه مي خواهد با پسرخاله اش عقيل به جلسه آزمون برود، بشارت ناگهان مقابلش ظاهر مي شود و چند لحظه بعد ابراهيم تصادف مي كند و در بيمارستان مي ميرد. بشارت برگه مرگ او را مهر مي زند اما پس از چند لحظه به او كه فرشته مرگ است دستور مي رسد ابراهيم را به زندگي بازگرداند. او پس از بازگشت به زندگي در پي آن تجربه، نگاه متفاوتي به جهان و آدم ها پيدا مي كند و درمي يابد كه فقط انسان هاي در آستانه مرگ قادر به ديدن بشارت هستند. ابراهيم در بيمارستان، سايه را مي بيند كه نتيجه آزمايشش را نزد دكتر آورده و دكتر بي آنكه بيماري سايه را بگويد، او را به ادامه زندگي دعوت مي كند. سايه نتيجه آزمايش را در مطب جا مي گذارد و عقيل و ابراهيم با خواندن آن متوجه مي شوند كه سايه به سرطان مبتلاست. بشارت از ابراهيم مي خواهد كه براي كمك به سايه به خيابان ميرداماد برود. ابراهيم آنجا درمي يابد كه سايه زني خياباني است كه با دزديدن پول مردهاي هوسبازي كه او را سوار اتومبيل هايشان مي كنند، روزگار مي گذراند. ابراهيم با يكي از اين مردها درگير مي شود. اما سايه هم از دخالت او عصباني مي شود. در ادامه بشارت، قسمت هايي از زندگي دشوار سايه را به ابراهيم نشان مي دهد. تلاش هاي ابراهيم براي گفتن حقيقت به سايه بي نتيجه مي ماند تا اينكه تصميم مي گيرد به همراه عقيل به خواستگاري او برود اما سايه آنها را از خانه بيرون مي اندازد. ابراهيم منتظر مي ماند و اصل ماجرا را براي سايه شرح مي دهد. در ادامه آن دو با هم نزد دكتر مي روند و دكتر واقعيت را به سايه مي گويد. ابراهيم با بشارت در پارك ديدار مي كند. بشارت و ابراهيم سايه را در حالي پيدا مي كنند كه به قصد خودكشي بالاي برجي ايستاده. ابراهيم با چند مأمور پليس بالا مي رود و بار ديگر از سايه تقاضاي ازدواج مي كند و همراه سايه از بالاي برج به پايين مي پرد. در ميانه راه سقوط، بشارت ابراهيم را سرزنش مي كند. اما ابراهيم با اطمينان از اين كه هنوز زمان مرگ سايه نرسيده به ازدواج با او اميدوار است. آنها روي كيسه نجاتي كه نيروهاي انتظامي پايين برج پهن كرده اند، مي افتند و زنده مي مانند. مدتي بعد دختر ابراهيم و سايه به دنيا مي آيد. سايه كه بر اثر پيشرفت سرطان در همان بيمارستان بستري است، نام مژده را بر دخترش مي گذارد؛ نامي كه بشارت قبلاً يك بار به آن اشاره كرده و آن را نامي زيبا خوانده است.
|