حامد و شيرين به دليل نياز مالي و راه انداختن بساط ازدواجشان درصدد سرقت يك جواهرفروشي هستند كه صاحبش، علي فرمانيان، مدتي قبل حامد را به اتهام دزدي اخراج كرده و حقوقش را نداده است. حامد به يك پرنده فروشي مي رود تا از صاحبش يك سلاح كمري بخرد. او به اسلحه فروش قول مي دهد كه در هر صورت او را لو ندهد اما ناگهان نيروي انتظامي سر مي رسد و حامد و شيرين موفق به فرار مي شوند. خود فرمانيان هم دور از چشم همسرش سارا، با يك پرستار يك بيمارستان به نام فريبا ارتباط دارد اما به دنيا آمدن فرزندش بعد از پانزده سال انتظار باعث شده به فكر اصلاح رابطه هايشان بيفتد. از طرف ديگر محمدرضا گلزار كه بازيگر محبوب و معروفي است به كمك مدير برنامه هايش رضا رشيدپور درصدد قرارداد بستن با شركت هاي خارجي و بازي در فيلم هاي آن ور آب است كه شان پن به ايران مي آيد و اين دو بلافاصله با او قرار مي گذارند. اما مشكل اصلي گلزار طلاق دادن همسرش است كه عاشقانه دوستش دارد و تا آخرين لحظه ها هم مايل به اين كار نيست. بنابراين با او در كافي شاپي قرار مي گذارد تا آخرين حرف هايشان را با هم بزنند. فرزاد حسني هم مجري متفاوتي است كه به خاطر بر زبان آوردن يك كلمه خودماني ممنوع از كار شده و با جنگيدن با مسئولان دارد دوباره راهش را باز مي كند. اين سه در پاساژي كه طلافروشي قرار دارد به هم مي رسند. حامد با سر رسيدن پليس، در حركتي ناخودآگاه، گلزار را گروگان مي گيرد و حسني هم با شنيدن اين ماجرا به سرعت خودش را به پاساژ مي رساند تا خبرها را پوشش بدهد. علي كه حين درگيري با دزدان بر سر تلفن زدن به همسر حامله اش مجروح شده رو به مرگ است. اما گلزار با مهرباني موفق مي شود دو دزد را به تسليم شدن راضي كند. او همچنين حين صحبت تلفني با همسرش رضايت او را براي تجديد نظر كردن در طلاق جلب مي كند. در نهايت حامد كه بدون توجه به هشدارهاي پليس در حال صحبت كردن با شيرين است، تير مي خورد و...
|