بعد از فوت مادر، ناصر با پدرش به شهر مهاجرت مي كند. پدر در يك كارگاه مجسمه سازي مشغول به كار مي شود. شبي دو افغاني به طمع پول، پدر او را مي كشند و در اين ميان ناصر از راه مي رسد و با مشاهده ماجرا از ترس لال مي شود و از صحنه فرار مي كند و ناخواسته وارد زندگي جديدي مي شود... تا اينكه ميني بوس پارك شده اي را خانه خود مي سازد اما...
|