نويد و سحر هفت سال است كه با هم ازدواج كرده اند و صاحب دختر شش ساله اي به نام ساناز هستند. نويد و سحر در زندگي با يكديگر دچار مشكلاتي هستند كه با بارزترين آنها بدبيني و شك سحر به نويد است كه به شدت او را آزار مي دهد. نويد از هم نشيني سحر با دوست رمالش ناراضي است و او را زني عقده اي خطاب مي كند. نويد مدير شركت مبلمان ايتال استيل و شخص بسيار متمولي است. شش ماه پيش در تصادفي، نويد با دلارام آشنا مي شود و رابطه عاطفي بينشان به وجود مي آيد. نويد آنچه را كه از سحر توقع دارد مانند توجه و عطوفت در دلارام پيدا مي كند و بيشتر جذب او مي شود. دلارام هم كه از وضع مالي و ظاهر خوش پوش نويد بدش نيامده، نسبت به نامزدش رضا كه دوست برادرش داوود است، بي محلي مي كند تا اينكه رضا متوجه موضوع شده و به سراغ نويد مي رود و مي فهمد كه نويد زن و فرزند دارد. او از صحبت كردن با نويد نتيجه اي نمي گيرد و در نهايت داوود را در جريان مي گذارد. داوود هم با نويد درگير مي شود و سعي مي كند او را دور كند، اما واكنش ها طوري است كه داوود از دست خواهرش دلگير مي شود. از طرفي ژينوس پي به روابط نويد و دلارام برده و ايميل ها و عكس هاي دلارام را براي سحر رو مي كند. سحر به شدت ناراحت مي شود و با رو در رو كردن موضوع با همسرش نويد، هم كتك مي خورد و هم از خانه رانده مي شود. او به منزل مادرش پناه مي برد. سحر از تهديد كردن دلارام هم چيزي عايدش نمي شود و نويد همچنان به طلاق دادن او و ازدواج با دلارام اصرار دارد. آقاي جعفري، پدر سحر به محل كار نويد مي رود و براي بازگشت سحر به خانه اش وساطت مي كند ولي...
|