باجي و کدخدا تنها بازماندههاي روستايي متروک هستند که روستايشان کمکم در حال زير آب رفتن است. آنها هر کدام در آن ناکجاآباد منتظر سفر کردههاي خويش هستند، چيزي که براي ديگران قابل درک و فهم نيست. تا آنکه شبي بر حسب اتفاق و جبر طبيعت باجي و کدخدا که تنها مونس هم هستند، از هم دور شده و جدا ميافتند. تلاش کدخدا براي بازگشت در آن شب نتيجه نداده و باجي در روستا تنها ميماند و ...
|