فائز، مسيح، آتنا و حمزه، روزهاي کسالتبار و خمودهي حواليِ سي سالگيشان را پشت سر ميگذارند. ورود شيرزاد که پنج سال است زندگياش را روي دريا و درون کشتي ميگذراند، همراه با يک کشتي فرانسوي، اتفاقي و ناخواسته، ريتم زندگيشان را عوض ميکند. يکباره چشم باز ميکنند ، تا ميانهي يک بازي غريب ايستادهاند. حالا ميخواهند از زندگي کام بگيرند و عقدههايشان را نابود کنند.
|