در دوراني که سايه "اهريمن" بر سرزمين ها سيطره يافته، "جمشيد کي" با سپاهي متشکل از متحدانش و با تکيه بر فرّ خود در مقابل سپاهيان اهريمن صف آرايي مي کند، به خواست "يزدان" جمشيد بر اهريمنيان ظفر مي يابد. جمشيد بر تخت تکيه زده و مفرور از ظفر، خود را داراي فراست ايزدي مي داند. وي متحدان را براي اشغال سرزمين هاي ديگر و شکار اهريمن فرا مي خواند اما يزدان از وي روي بر گردانده و فرّ و فراست جمشيد را از وي مي ستاند.جمشيد تنها ، گرفتار طمع و جنوني سيري ناپذير مي شود. وي دخترش "شهرزاد" را تنها مي گذارد و به شوراي وزراء وصيت مي کند تا در زمان غيابش "مرداس" متحد و والي سرزمين هاي جنوبي بر تختش تکيه زند. جمشيد فرداي همان روز با سپاهي از غيورترين سربازانش براي شکار اهريمن عازم سرزمين هاي شمالي مي شود و ديگر هيچ گاه باز نمي گردد. مرداس مرده است و به دستور شورا تنها فرزند و جانشينش "ضحاک" به نيابت از پدر بر تخت جمشيد تکيه مي زند، اما صد افسوس که وجود ضحاک، آبستن پاره اي از تاريکيست. تاريکي وجود ضحاک بر شهر سيطره مي يابد و جمکرد در تاريکي و ترس غوطه ور مي شود.
|