نرو جواني هفده ساله است. او مانند بسياري از جوانان مکزيکي شنيده است که قانون «کارت سبز» وجود دارد يعني چنانچه به ارتش امريکا بپيوندند وخدمت کند روزي به شکل قانوني شهروند امريکايي خواهد شد. برادرش سالها است غير قانوني در آمريکا کار مي کند و پدرش هنگام خدمت به آمريکا کشته شده و در قبرستان مخصوص کشته شدگان پناهنده بدون سنگ قبر و بي نام به خاک سپرده شده است. بالاخره درشب سال نو هنگامي که نگهبانان مشغول عيد ديدني هستن موفق مي شود او از ديوار عبور کند. سرانجام به ارتش امريکا مي پيوندد و در يک مملکت بي نام و نشان مي جنگد، گردان او مورد حمله شديد دشمن قرار ميگيرد واو يکه و تنها آواره بيابان مي شود. روزي با خوشحالي نفر بر آمريکايي را مي بيد،گمان ميکند نجات يافته است اما از آنجا که مانند بسياري ديگر شماره کارت ملي ندارد با اينکه نام گردان و افسر فرمانده را ميدانند در بيابان رها ميشود و کارت ملي به آنها تعلق نمي گيرد.
|