دانش در يک سلماني مشغول به کار است و روياي بازيگري دارد، او براي نزديک شدن به يک گريمور تئاتر شبها زنان گدا را به سلماني ميکشاند و پس از چيدن موهايشان آنها را به قتل ميرساند و روز بعد موهاي زنانه را به گريمور مي فروشد. بخش قابل توجهي از داستان در ذهن دانش ميگذرد و جهان فانتزي او را براي مخاطب ترسيم ميکند.
|