در نامه اي از حسين پناهي به سايت سوره
گفته هاي ناگفته از حسين پناهي
در كودكي نمي دانستم كه بايد از زنده بودنم خوشحال باشم يا نباشم. چون هيچ موضعگيري خاصي در برابر زندگي نداشتم. فارغ از قضاوت هاي آرتيستيك در رنگين كمان حيات ذره اي بودم كه مي درخشيدم.
آن روزها ميليونها مشغله دلگرم كننده در پس انداز ذهن داشتم. از هيأت گلها گرفته تا مهندسي سگها، از رنگ و فرم سنگها گرفته تا معماي باران ها و ابرها. از سياهي كلاغ گرفته تا سرخي گل انار، همه و همه دل مشغولي هاي شيرين ساعات بيدارم بودند.به سماجت گاوها براي معاش. زمين و زمان را مي كاويدم و به سادگي بلدرچين ها سر مي شدم. گذشت ناگزير روزها و تكرار يكنواخت خوراكي هاي حواس، توقعم را بالا برد. توقعات بالا و ايده هاي محال مرا دچار كسالت روحي كرد و اين در دوران نوجوانيم بود. مشكلات راه مدرسه، در روزهاي باراني مجبورم كرد به خاطر پاها و كفش هايم به باران با همة عظمتش بدبين شوم و حفظ كردن فرمول مساحت ها، اهميت دادن به سبزه قبا را از يادم برد. هرچه بزرگتر شدم به دليل خودخواهي هاي طبيعي و قراردادهاي اجتماعي از فراغت آن روزگار طلايي دور و دورتر افتادم. اين روزها و احتمالاً تا هميشه. مرثيه خوان آن روزها باقي خواهم ماند. تلاش مي كنم به كمك تكنيك بيان، و با علم به عوارض مسموم زمان. آن همه حركت و سكون را بازسازي كنم. و بعضاً نيز ضمن تشكر و سپاس از همه همنوعان زحمتكشم كه برايم تاريخ و تمدن ها ساخته اند گلايه كنم، كه مثلاً چرا بايد كفش هايمان را به قيمت پاهايمان بخريم و چرا بايد براي يك گذران سالم و ساده، خود را در بحران هاي دروغ و دزدي ديوانه كنيم. چرا بايد زيبايي هاي زندگي را فقط در دوران كودكيمان تجربه كنيم حال آنكه ما مجهز به نبوغ زيباسازي منظومه هاييم. در مقايسه با آن ظلمات سنگين و عظيم «نبودن» ، بودن نعمتي است كه با هر كيفيتي شيرين و جذاب است. بدبيني هاي ما عارضه هاي بد حضور و ارتباطات ماست. فقر و بيماري و تنهايي مرگ ما، هيچ گاه به شكوه هستي لطمه نخواهد زد. منظومه ها مي چرخند و ما را با خود مي چرخانند. ما، در هيأت پروانة هستي، با همه توانايي ها و تمدن هايمان شاخكي بيش نيست. براي زمين، هفتاد كيلو گوشت با هفتاد كيلو سنگ تفاوتي ندارد. يادمان باشد كسي مسئول دلتنگي ها و مشكلات ما نيست اگر ردپاي دزد آرامش و سعادت را دنبال كنيم سرانجام به خودمان خواهيم رسيد كه در انتهاي هر مفهومي نشسته ايم و همه چيزها تلنبار مربوط و نامربوط را زير و رو مي كنيم. به نظر مي رسد، انسان آسانسورچي فقيري است كه چرخ تراكتور مي دزدد. البته به نظر مي رسد! تا نظر شما چه باشد؟ انتهای پیام /