نقدي بر فيلم "ابراهيم خليل الله"
تلاشي در حد بضاعت سينماي تاريخي ـ مذهبي
با نگاهي دقيق و بدون حاشيه به اثر تاريخي ـ مذهبي "ابراهيم خليل الله" محمدرضا ورزي ميتوان به نكات قوت خاصي در مقايسه با ساير فيلمهاي اين ژانر در سينماي ايران دست يافت.
به گزارش سايت سينمايي سوره به نقل از مهر ، دو نكته مهم كه در غالب فيلم هاي تاريخي - مذهبي به چشم مي خورد اولاً رعايت قواعد كلاسيك قصه گوئي و طبعاً روايت خطي است. اين قالب امتحان پس داده و قديمي راههايي محدود و مشخص پيش روي نويسنده قرار مي دهد كه قابل تغيير نيست. رعايت تأخر زماني و مكاني در چينش اتفاقات از جمله مواردي است كه باعث مي شود علاوه بر راه رفتن روي عادت مخاطب كه ايجاب مي كند آغاز، ميان و پايان در جاي تثبيت شده خود واقع شوند، مخاطب هم از لذت غافلگيري محروم شود و عجيب آنكه تا به حال كمتر سعي شده ساختارهاي روائي جديدتر در اين نوع قصه ها امتحان شوند. "ابراهيم خليل الله" نويسنده براي پرهيز از قصه گوئي متعارف قابل انتظار، به گونه اي سعي كرده اين ساختار را تغيير دهد و با به هم ريختن زمان و مكان در حد بضاعت قصه، روايت خطي را به هم بريزد. اين شيوه خرد كردن قصه علاوه بر تدوين در روايت هم منظور شده و اتفاقي نيست كه صرفاً در هنگام تدوين افتاده باشد. به عنوان مثال هنگامي كه حضرت ابراهيم، هاجر و اسماعيل را در صحرا تنها مي گذرد در حاليكه گرما و بي آبي به آنها فشار مي آورد، روايت، پيگيري سرنوشت هاجر و اسماعيل را رها كرده و سير حضرت ابراهيم را دنبال مي كند. پس از گذشت سال ها هنگامي كه حضرت ابراهيم سراغ همسر و فرزندش مي رود تا حكم خداوند را در مورد قرباني كردن اسماعيل انجام دهد، فرصتي پيش مي آيد كه هاجر ادامه اتفاقات آن روز خاص و پيدايش چاه زمزم را تعريف كند. اين بخش از روايت اگر قرار بود در مسير خطي خود گفته شود مسلماً افت ريتمي ايجاد مي كرد كه مخاطب هم به سرعت مخاطب آن را حس كرده و ارتباطش با باقي فيلم قطع مي شد. اما با اين شيوه علاوه بر خرد كردن اتفاقات، مي توان گفت فشار و سختي وارد شده به هاجر و اسماعيل و به دنبال آن پيدايش چاه زمزم برجسته و پررنگ شده و به اين شيوه موكد هم مي شود. نكته دومي كه در فيلم هاي تاريخي - مذهبي تبديل به كليشه اي تغييرناپذيرشده، حضور شخصيت هاي فرعي متعدد است. اين تعدد به جاي كمك به روايت و پيشرفت قصه، مانع تمركز مخاطب روي خط قصه و ارتباط با شخصيت هاي اصلي مي شود. به نظر مي آيد تعدد اين شخصيت در اين گونه فيلم ها به جهت رسيدن به يك نوع فضاسازي و ترسيم شرايط ملموس از زمان و مكان و اتفاق هاي تاريخي در نظر گرفته مي شود. اما در مرحله عمل اين اتفاق نمي افتد و نهايتاً به قطع ارتباط مخاطب با كليت فيلم مي انجامد. نويسنده با توجه به اين معضل در "ابراهيم خليل الله" سعي كرده شخصيت هاي اصلي و فرعي را محدود به تعداد خاصي نگه دارد و با اين كار كمك كند تمركز مخاطب روي خط اصلي قصه و شخصيت اصلي حفظ شود. فرعي ترين شخصيتي كه در اين فيلمنامه به چشم مي خورد شخصيت "ابيس" بت تراش است كه رقيب كاري آزر بت تراش عموي حضرت ابراهيم است. اين شخصيت هر چند فرعي است ولي حضورش در پيشرفت روند قصه تأثير دارد و به نوعي پيامدهاي رقابت منفي او تبديل به پيچش هاي روائي مي شوند. اما در مقابل مولفه ديگري كه به نظر مي آيد در "ابراهيم خليل الله" كاركرد مناسبي پيدا نكرده، استفاده از تمهيد معرفي غيرمستقيم با استفاده از مولفه پا است. در سريال "امام علي (ع)" ساخته داود ميرباقري وقتي حركت امام به سمت مسجد با اتفاقي كه انتظار ايشان را مي كشد با مولفه پا و ممانعتي كه مرغابي ها و ... ايجاد مي كنند نمادين مي شود، اين شيوه معرفي كاركرد خاص و ويژه پيدا مي كند. در "ابراهيم خليل الله" هم از همين تمهيد كاركردي براي معرفي حضرت ابراهيم (ع) استفاده شده است. تصوير سجده بابليان در مقابل نمرود به تصوير قدم هاي ايستاده مردي ختم مي شود كه سجده نمي كند و مولفه پا و ايستادگي تبديل به عنصري در شخصيت پردازي او مي شود. اما در مقابل معرفي اسماعيل هم به همين شيوه انجام مي شود، در حالي كه اين تأكيد بر پاها نمي تواند مفهومي در خور مانند آنچه گفته شد پيدا كند، جز تمهيدي عام براي غافلگيري. "ابراهيم خليل الله" با تكيه بر خرده داستان هاي فرعي كه از كودكي و در كتاب هاي درسي و قرآني با آنها آشنا هستيم از قصه مرگ نمرود توسط پشه اي كه به بيني اش مي رود تا روايت بت شكني حضرت ابراهيم، سعي مي كند از اين آشنائي استفاده كند و بدون تأمل بر بديهيات، تصوير و روايت خود را از اين قصه هاي آشنا ارائه دهد. "ابراهيم خليل الله" شايد به تصور برخي در حد و اندازه هاي سينماي ايران نباشد، ولي بايد ببينيم بضاعت سينماي تاريخي - مذهبي ما چقدراست؟ با "نفي" نمي توان همه دستاوردهاي اين گونه سينمائي را "انكار" كرد.