نقدي بر فيلم جديد ابوالحسن داوودي
«تقاطع»؛ تکههاي پازل به هم ريخته
آدمهاي «تقاطع» باري به هر جهت و پراکندهاند و نقطه اتصال آنها نقطهاي نيست که از دل قصه برآمده باشد، بلکه به زور به آن وصله شده است. اين فيلم ميتوانست اپيزوديک و بدون آن نقطه اتصال باشد، بدون اينکه آب از آب تکان بخورد.
به گزارش سايت سينمايي سوره، بعضي فيلم ها بيش از آنچه در چنته دارند، سر و صدا مي کنند و در حالي که نمونه هاي بسيار زيباي غربي آنها به وفور ديده مي شود، اين فيلم ها با وجود تاثير گرفتن از آن نمونه ها و داشتن سرمشق و الگو، حتي قادر نيستند اندکي به نمونه اصلي خود نزديک شوند. «تقاطع» از فيلم هايي بود که سر و صداي زيادي در جشنواره فجر بپا کرد. البته بايد متذکر شد که بيشتر اين سر و صداها مربوط به بيش از اکران بود! هميشه گروهي در جشنواره ها حضور دارند که به دلايل غالباً ناشناخته براي اثري بازارگرمي مي کنند و موجب مي شوند جو جشنواره به نفع آن اثر تغيير کند. اما ... فيلمساز احتمالاً قصد داشته «تقاطع» را به فصلي مشترک در داستان آدم هايش بدل کند که متاسفانه در همين حداقل هم ناموفق است. اگر چنين قصدي هم نداشت، انتخاب اين نام و تلاش براي ساختن فصل مشترک که در فيلم کاملاً مشهود است به چه دليل بوده است؟ فيلم هايي با اين ساختار نياز به تکه هاي سنجيده و خوش تراش و پازل مانندي دارند که بدون نوبت و در يک به هم ريختگي فکر شده يکديگر را کامل کنند. نمونه بسيار زيباي آن فيلم «يازده و چهارده دقيقه» به نويسندگي و کارگردان گرگ مارکز (محصول 2003 امريکا) است که اتفاقاً فيلمساز يکي از سکانس هاي «تقاطع» را مستقيماً از آن وام گرفته است؛ سکانسي که جسد مرد جوان به پائين سقوط و خودرويي ديگر به آن برخورد مي کند و راننده ماشين تصور مي کند کشتن مرد کار خود اوست. اگر ظرافت هاي اين سکانس را از آن بگيريد، بدل مي شود به صحنه اي در فيلم «تقاطع» که خودرو دو دختر جوان به پائين سقوط مي کند و مردي ديگر با خودرو خود با آن تصادف مي کند. نوع ترکيب بندي صحنه ها نيز که در آن ماجراهاي فرعي و جانبي (و همين طور آدم هاي جانبي) به ميان قصه کشيده مي شوند. حضور مداوم کودک به عنوان وجدان آگاه يا هر چيز ديگر براي لحظاتي به ايجاد تعليق در فيلم کمک مي کند، اما وارد تار و پود آن نمي شود. اين مشکل، مسئله و نقص اصلي و اساسي فيلم است. تمام عناصر فيلم به طرز متظاهرانه اي در کنار يکديگر چيده شده اند، گويي ساختار و ظرف آماده اي از پيش وجود داشته و فيلمساز تلاش کرده داستان آدم هاي مختلفش را به دشواري در آن جاي دهد. از سوي ديگر بازي ها اصلاً يکدست نيستند و هر کدام از بازيگران به شيوه خود عمل مي کند که تنها جهت دهي کارگردان مي توانست به همسو کردن آنها کمک کند. به نظر مي آيد خود داودي هم در انتخاب بازي ها و بازيگرانش بلاتکليفي بوده و بازيگراني را کنار هم قرار داده که بسيار با هم متفاوت هستند و در نهايت هم نتوانسته اند به ارتباط هاي حسي عمق ببخشند. تماشاگر هم با شخصيت ها همذات پنداري نمي کند و ديالوگ ها در حد جملاتي بي روح باقي مي ماند.انتهای پیام /