به بهانه بزرگداشت علي نصيريان در جشنواره بيست و پنجم فيلم فجر (2)
مردم هنوز هم «كفشهاي ميرزا نوروز» را دوست دارند
علي نصيريان متولد 1313 در تهران، از بازيگراني است كه بيش از نيم قرن در تئاتر، سينما و تلويزيون ايران حضور داشته و در آثار ماندگاري به ايفا نقش پرداخته است.
به گزارش سايت سينمايي سوره، از جمله آثار سينمايي او ميتوان به گاو، آقاي هالو، پستچي، ستارخان، دايره مينا، مهرگياه، آفتاب نشينها، فصل خون، جايزه، كمال الملك، جادههاي سرد، كفشهاي ميرزا نوروز، دزد و نويسنده، شيرسنگي، ناخدا خورشيد، روز باشكوه، پول خارجي، برج مينو، بوي پيراهن يوسف، شاه خاموش، ديوانهاي از قفس پريد و جزيره آهني و سريالهاي سربهداران، هزار دستان، گرگها، مش خيرالله صندقچه اسرار، همسايهها و روزهاي به ياد ماندني اشاره كرد. اين بازيگر كه قرار است در بيست و پنجمين جشنواره فيلم فجر تقدير شود، درباره بيش از 50 سال حضورش در عرصه هنر تئاتر، سينما و تلويزيون سخن گفت. دوران كودكي نوجواني من در خانهاي واقع در ميدان شاپور به دنيا آمدم و سالهاي كودكيام همراه بود با جنگ جهاني دوم كه اوضاع خيلي سختي بر ما گذشت. در شرايطي كه حتي نان هم گير نميآمد و زندگي بيشتر مردم تلخ بود تازه ميخواستم به مدرسه بروم كه همين سختي كشيدنها و ديدن اين چيزها بعدها بر نوع نگاه و نيز در آثارم تاثير بسيار گذاشت. دوران دبستان را در مدرسه «ايمان» گذراندم و با ورود به نوجواني در دبيرستان «پيرنيا» واقع در چهار راه گمرك كه به دانشكدهي «پيرنيا» معروف بود، مشغول به تحصيل شدم و با افرادي همچون جمشيد لايق، بهمن فرسي، اسماعيل داورفر، فريدون فرخزاد و مهدي فتحي هم دوره بودم كه پس از مدتي به پيشنهاد بهمن فرسي گروه تئاتري را تشكيل داديم. و در اولين قدم يك كمدي لالهزاري را در مدرسه اجرا كرديم. همان زمان نمايشنامهاي هم با نام «اشتباه» كه برداشتي از اثر آلبركامو بنام «سوتفاهم» بود، به عنوان اولين تجربه نوشتاريم نوشتم، كه در همان مدرسه پيرنيا اجرا شد. جامعه باربد و كلاسهاي تئاتر سعدي «جامعه باربد» اولين مكتب جدي درس تئاتر براي من محسوب مي شود كه در سال 1329 وارد آنجا شدم و زير نظر اسماعيل مهرتاش به فراگيري اين حرفه مشغول شدم. هنرجويان اين كلاسها پس از كسب نمره قبولي به مدت يك سال آموزش ميديدند و پس از آن وارد كادر هنرپيشگان جامعه باربد ميشدند. ديگر اساتيد من در جامعه باربد رفيع حالتي و حكمت آل آقا بودند كه تئاتر ادبيات و موسيقي را آموزش ميدادند. در سال 1330 به كلاس تئاتر سعدي كه توسط همسر عبدالحسين نوشين اداره ميشد رفتم و در آنجا زير نظر حسين خيرخواه و حسين ناصحي يادگيري بازيگري و موسيقي را ادامه دادم. حضور در هنرستان هنرپيشگي و تشكيل گروه هنر ملي بعد از كودتاي 28 مرداد سال 1332 تئاتر سعدي بسته شد و بعد از آن به هنرستان هنرپيشگي كه تنها مدرسه تئاتر ايران بود رفتم و با شركت در آزمون ورودي و كسب نمره قبولي به دوره سه ساله اين هنرستان وارد شدم و از محضر اساتيدي همچون دكتر مهدي نامدار، اسماعيل مهرتاش، علي اصغر گرمسيري، خان ملك ساساني، حبيب يغمايي و ابوالقاسم جنتي بهره گرفتم و آشنايي با ديگر هنرجويان و فارغالتحصيلان اين هنرستان از جمله فهيمه راستگار، حسين كسبيان، بيژن مفيد، جعفر والي، رضا بديعي، پرويز بهرام، هوشنگ لطيفپور و عباس جوانمرد سرآغاز تشكيل گروه كوچكي بنام هنر ملي شد. فعاليت نمايشنامه نويسي در زمان تحصيل در هنرستان هنرپيشگي از طريق فهميه راستكار به شاهين سركيسيان كه نخستين معرف تئاتر جديد غرب در ايران بود معرفي شدم. او براي اولين بار شيوه بازيگري احساسي و الهامي استانيسلاوسكي را مطرح كرد و همواره من را وادار به خواندن آثار ادبي ترجمه شده ميكرد. در همين سالها بود كه دكتر جهانبگلو و آل احمد مبحث تئاتر ايراني را مطرح كردند و در اين راستا پيشنهاد شد برخي از قصههاي ايراني از جمله كارهاي صادق هدايت دراماتيزه شود كه من نمايش «افعي طلايي» را با الهام از قصه «داش آكل» هدايت در سال 35 نوشتم كه به مرحله تمريني و اجرا هم رسيد و كار موفقي بود. بعد از آن هم به علت اين كه متن نمايش كم بود، شروع به نمايشنامه نويسي كردم و همه را هم خودم روي صحنه بردم. دوست داشتم به جاي اين كه در نقشهايي مانند هملت كه متناسب با فرهنگ ما نيست ظاهر شوم نقشهايي را بازي كنم كه در فضاي آن بزرگ شده بودم و براي همين سراغ داستانهاي هدايت رفتم، «بلبل سرگشته»، «سياه»، «هالو»، «رويا»، «نگار»، «پهلوان كچل»، «خطر مرگ»،«استعمال دخانيات ممنوع»، «لونهي شغال» و «بنگاه تئاترال» از جمله نمايشنامه هايي بودند كه تا سال 53 نوشتم. حضور در تئاترهاي تلويزيوني در سال 1337 تلويزيون خصوصي ايران راه اندازي شد و دو سال بعد همكاري اداره هنرهاي دراماتيك با تلويزين در قالب اجراي نمايشهاي زنده تلويزيوني شكل گرفت، براي اين اجراها 6 گروه انتخاب شدند و من هم كه از سال 36 به استخدام اداره هنرهاي زيبا درآمده بودم، سرپرستي يكي از اين گروهها را عهدهدار شدم و نمايشهاي زيادي را در تلويزيون اجرا كرديم كه باعث شناخته شدنم در بين مردم شد. در مجموع بيش از 50 تئاتر تلويزيوني در مقام بازيگر و يا كارگردان داشتم و همزمان نيز با افتتاح تالار سنكلج اجراهاي صحنهاي نيز انجام ميدادم. ورود به سينما با گاو سال 42 13 نمايشي را به نام «گاو» در تلويزيون به صورت زنده اجرا كرده بوديم كه درسال 48 غلامحسين ساعدي نويسنده اين كار داريوش مهرجويي را به ما معرفي كرد و گفت در حال نوشتن فيلمنامهاي با همين نام و موضوع هستيم و قصدشان اين بود تا كاري تازه و سواي سينماي رايج بسازند خواستن گروه ما در اين فيلم بازي كند كه در نهايت فيلم ساخته شد و من در نقش «مش اسلام» بازي كردم. زماني كه در فيلم «گاو» بازي مي كردم 34 سال داشتم. ادامه همكاري با مهرجويي بعد از «گاو» به پيشنهاد آقاي مهرجويي كاري را كه قبلا براي تلويزيون به نام «آقاي هالو» نوشته بودم سناريواش را نوشتيم و به عنوان فيلم دوم مقابل دوربين رفتم. «آقاي هالو» تنها تجربه من به عنوان فيلمنامه سينمايي بود و با توجه به علاقهام به كار اجرا ديگر فيلمنامه نويسي را ادامه ندادم. «پستچي»، «دايره مينا» و يك فيلم هم در بعد از انقلاب به نام «حياط پشتي مدرسه آفاق» كه بعدها نامش به «مدرسهاي كه ميرفتيم» تغيير كرد، از جمله فيلمهايي بود كه گروه ما با مهرجويي همكاري كرد. قبل از انقلاب و گزيده كاري در سينما ما در استخدام اداره هنرهاي زيبا بوديم و اجازه نداشتيم تا در هر فيلمي بازي كنيم و بايد اجازه ميگرفتيم خود من هم مايل نبودم در هر فيلمي بازي كنم. بخصوص بعد از فيلم «گاو» كه فيلم موفقي بود و من را به سينما علاقهمند كرد، مراقب بودم هر پيشنهادي را قبول نكنم و تا قبل از انقلاب علاوه بر فيلمهاي مهرجويي تنها در كارهاي گزيدهاي چون «مهرگياه» به كارگرداني فريدون گله، «خواب نامه رحمان سرايدار» ساخته خسرو هريتاش و «ستارخان» به كارگرداني علي حاتمي بازي كردم. ضمن اين كه همچنان فعاليت اصليام تئاتر بود و از سال 55 نيز به مدت دو سال و نيم رياست اداره تئاتر را بر عهده داشتم. بازنشستگي از اداره تئاتر در سال 59 نيز از اداره تئاتر بازنشسته شدم و ديگر چون گروه نداشتيم كار تئاتر نكردم و وارد كارهاي تصويري شدم و در سريالهاي «هزاردستان» و «سربداران» كه جزو اولين مجموعههاي تلويزيوني در بعد از انقلاب بودند، حضور پيدا كردم. «فصل خون» هم به كارگرداني حبيب كاوش اولين فيلم سينمايي بود كه در بعد از انقلاب بازي كردم كه در اسفند 57 ساخته شد و در نهايت هم موفق به ديدن اين فيلم نشدم. سربداران و هزاردستان محمد علي نجفي را قبل از انقلاب ديده بودم و براي بازي در نقش «قاضي شارع»، در مجموعه «سربداران» از من دعوت كرد و بعد از خواندن سناريو احساس كردم نقش خيلي خوبي است كه تفاوت زيادي هم با نقشهاي قبليام داشت. مرحوم رهگذر متن بسيار خوبي براي اين مجموعه نوشته بود. بازيام در «سربداران» رو به اتمام بود، كه آقاي حاتمي پيشنهاد نقش «ابوالفتح» در«هزار دستان» را مطرح كرد كه قرار بود در همان شهرك سينمايي كار شود. علي حاتمي براي «هزاردستان» آلبومي از هنرپيشگان را گرد هم آورد و با مجموعه اي از بچه هاي تئاتر كه از دهه 30 كار خودشان را آغاز كرده بودند اين مجموعه را ساخت. ساخت «هزاردستان» طولاني شد و وقفههاي زيادي ميان آن ميافتاد و البته من تنها دو ماه و در لوكيشن بازارچه مشغول بودم. حاتمي ميخواست اين مجموعه سواي يك كار تلويزيوني مثل آلبومي از دوره و سيري از تاريخ تئاتر و نمايشي باشد و تا حدود زيادي هم موفق شد. در واقع جمع كردن اين همه هنرپيشه كار آساني نبود كه هيچ چيز خبر خلق خوش حاتمي نميتوانست اين كار را بكند. كمالالملك بعد از «ستارخان» و «هزار دستان»، «كمالالملك» سومين همكاري من با علي حاتمي بود كه نقش مظفرالدين شاه را بازي ميكردم. اين نقش از نظر قيافه و سن تفاوت زيادي با من داشت و اصلا به من نميخورد و تلاش زيادي شد تا با گريم به اين نقش نزديك شوم. البته خود حاتمي نزديك شدن قيافه برايش مهم نبود و ميخواست بيشتر روح اين كاراكتر درآيد. البته نواري از صداي مظفرالين شاه موجود بود كه شنيدن آن، دستمايه خوبي شد تا او را بشناسم و بتوانم نقش را بازي كنم. علي حاتمي حاتمي ريشه در تئاتر داشت و از بچههاي تئاتر بود. از همان ابتدا او را ميشناختم و با شيوه كارياش هم آشنا بودم. او اسكلتي از قصه و چيزي كه ميخواست بسازد را مينوشت و به هنرپيشهاش ميداد و ميگفت چهارچوب و قاب قضيه اين است و ديالوگها را شب قبل از فيلمبرداري مينوشت و صبح كه ميخواست برداشت شود به بازيگر ميداد. اين يك مقدار براي من و بازيگران ديگر سخت بود، چون هم زبان كار عادي و راحت نبود و هم اينكه فرصت بسيار محدود بود و تنها مشكل من با حاتمي همين بود. ولي از لحاظ كار چهارچوبها و ديدهايي داشت كه در اول كار مطرح ميكرد و در هنگام كار دخالتي در كار هنرپيشه نميكرد و فقط ميزانسنها را توضيح ميداد. حاتمي با تمام عواملش خيلي با محبت ارتباط داشت و كارش هم به نظر من منحصر به فرد بود و فرم خاص خودش را داشت. او به ايران و تاريخ ايران و آدمهايي كه در تاريخ بودند و حتي اشيا، معماري و رنگ اينها اهميت زيادي ميداد و اصرار داشت همه چيز درست دربيايد. كفشهاي ميرزانوروز در سال 64 فيلم «كفشهاي ميرزا نوروز» را با محمد متوسلاني كار كردم كه فيلمي كمدي بود و در زمان خودش مورد استقبال زيادي قرار گرفت و هنوز هم مردم آن را خيلي دوست دارند و براي آنها مخصوصا آدمهاي عاميتر خيلي به ياد مانده و وقتي من را ميبينند به آن فيلم اشاره ميكنند و ميپرسند كفشها چه شد؟ تجربه ديگر كمديام بعدها سه قسمت از مجموعهاي بنام «خيرالله صندقچه اسرار» به كارگرداني داريوش مودبيان بود كه نقش «ماشاالله خان» را بازي ميكردم كه آن هم كار خوبي بود. علي نصيريان در ادامه به فيلم «ناخدا خورشيد» اشاره كرد و گفت: در «ناخدا خورشيد» هم نقش متفاوت و جذابي داشتم كه آن را هم بسيار دوست دارم. «مستر فرحان» آدم فرصتطلب و لمپني بود و تقوايي با توجه به اينكه در جنوب زندگي كرده بود و شناخت خوبي از آنجا و روابط آدمها داشت توانسته بود خيلي خوب اين شخصيت را درآورد. اصلا احساس نميشود اين فيلم براساس داستاني از همينگوي نوشته شده باشد و تقوايي آنقدر فضا وشخصيتها راخوب به تصوير درآورده كه تصور ميشود داستان اورژينال ايراني است. اين فيلم هم كار بسيار خوبي از هر نظر بود. همكاري با حاتميكيا تا قبل از سال 74 دو سالي خارج از كشور پيش فرزندانم بودم كه پس از برگشت بلافاصله آقاي حاتميكيا پيشنهاد بازي در فيلم «بوي پيراهن يوسف» را دادند. فيلم «ديدهبان» ايشان را ديده بودم و حس ميكردم كارگرداني خوبي است. بعد از «بوي پيراهن يوسف» هم گفتند، خيلي دوست دارند آن نقش كوتاه را در «برج مينو» بازي كنم كه قبول كردم. جزيره آهني و آخرين حضور سينمايي وقتي بازي در فيلم «جزيره آهني» از سوي آقاي رسولاف پيشنهاد شد، خيلي شك داشتم كه اين كار را بكنم يا نه، اما وقتي صحبت كرديم ديدم فكرشان درست است. من شناخت قبلي از رسولاف نداشتم و سر همين كار با ايشان آشنا شدم و از طرز فكر و نگاهش به كار خيلي خوشم آمد. «جزيره آهني» كار خيلي سختي براي من بود و مدام از اين كشتي كه جاي نامناسبي بود بايد بالا و پايين ميرفتيم ولي در پايان از كار راضي بودم. «ناخدا نعمت» در اين فيلم آدمي بسيار مردمي بود كه جماعتي را آوردن بود و در يك كشتي مخروبه به آنها اسكان داده بود و اجاره ميگرفت و نسبت به ساكنين كشتي ميخواست يك جور پدري داشته باشد. رسول اف كارگردان جواني است كه دوست دارد كارهاي خوبي انجام دهد و نتيجه اين كارش هم مطلوب بود. جزيره آهني آخرين حضور سينمايي من تاكنون است و بعد از آن پيشنهاداتي داشتم كه مناسب نبود. گروه تئاتري و همكاري با ... پيش از انقلاب با عزت اله انتظامي، جميله شيخي، ايرج راد و مهين شهابي گروه نمايشي داشتيم و با گروههاي ديگري مثل آقاي رشيدي، جوانمرد، والي و كشاورز هم كار ميكرديم. هميشه هم گفتهام براي تئاتر كار كردن به گروه احتياج است. در طول اين سه دهه هم فقط در سه نمايش كار كردم. «هفت شب با مهمان ناخوانده» به كارگرداني فرهاد آييش در سال 73 اولين كار من در بعد از انقلاب بود كه فقط دو نفر بوديم و گروهي نداشتيم. اين نمايش اجراهاي زيادي هم در خارج از كشور داشت. يك كار سنتي تخت حوضي هم با گروهي كارگرداني كردم كه «سلطان سياه» نام داشت وفقط كارگردان بودم. سال گذشته هم آقاي آييش گروهي را جمع كردند و با هم «پنجرهها» را اجرا كرديم. من قصد نداشتم تئاتر را كنار بگذارم و تقريبا به دليل نداشتن گروه اين اتفاق افتاد. هنوز هم علاقمند هستم در تئاتر كار كنم اما با كساني كه ميشناسم و از نظر متن آنها را قبول دارم. تئاتر از نظر زمان و نظم، كار بسيار سختي است و مسائل دقيقي دارد كه بايد رعايت شود. اگر كر خوبي پيش بيايد حتما در تئاتر هم حضور خواهم داشت. سريالها من كارهاي زيادي در تلويزيون داشتم و بعضي از مجموعههايي كه حضور پيدا كردم از جمله «سربداران»، »هزار دستان» ، «گرگها» و «همسايهها» جزو آثار موفق زمان خودشان بودهاند، اما هيچ وقت تمايل خاصي براي اينكه حتما در تلويزيون يا سينما باشم ندارم، بستگي دارد كه چه چيزي پيش آيد و آن چيزي كه تا حدودي احساس كنم بد نباشد قبول ميكنم. هنرپيشه بايد حضور داشته باشد و نميشود زمان طولاني نباشد و ديده نشود و كم و بيش بايد تلاش خودش را داشته باشد. «شيخ بهايي» به كارگرداني شهرام اسدي از كارهاي تلويزيونيام است كه هنوز پخش نشده كه در فاز دوم اين مجموعه نقش پيري شيخبهايي را در زمان شاه عباس بازي كردم. نيم قرن حضور در عرصه هنر و توصيه به جوانان ارزيابي ام از دهه 30 تا به امروز اين است كه ما تلاش خودمان را كرديم و از نوجواني با كمترين و حداقل امكانات شروع كرديم. حتي جاي تمرين نداشتيم و به خيابان و پشت سفارت شوروي كه خلوت بود ميرفتيم و آنجا تمرين ميكرديم. دستمان خالي بود و دورانهاي خيلي سختي را گذرانديم ولي چون كارمان را دوست داشتيم و با علاقه آمده بوديم كار ميكرديم. از من و بسياري از همكاران ديگرم هيچ كاري بر نميآمد و متمركز روي اين كار شده بوديم ودشواريها و سختيهاي زيادي كشيديم اما هيچ وقت رها نكرديم. شكست ميخورديم اما كاملا ميپذيرفتيم و جا نميزديم. تداوم، ادامه دادن، دنبال كردن وممارست كردن چيزهايي است كه جزيي از كار ما بود. بچههاي جديد اين را بايد بدانند كه كار خيلي سهلالوصول نيست. مشكلات زياد است اما نبايد مايوس شوند. الان ميگويند مشكلات است اينها هميشه بوده و ما خيلي بدتر را داشتيم در حال حاضر اگر كسي استعداد، جوهر و حرفي براي گفتن داشته باشد به هر طريقي جا براي فعاليتش وجود دارد. بازي در نقش پيچيده هميشه آدم آرزو ميكند، زماني پيش آيد تا شخصيتي كه خيلي دوست دارد بازي كند و اين آرزوي هر بازيگري است . دوست دارم در يك كار و شخصيتي كه پيچيدگي دارد بازي كنم آدمهاي زيادي در تاريخ و زندگي امروزمان بوده و هستند كه اين ويژگي را دارا هستند. جوايز براي فيلم «آقاي هالو» جايزه سپاس به من تعلق گرفت كه در مراسم حاضر نشدم. در چند سال اخير هم يك بار به عنوان برگزيده سال فرهنگستان هنر انتخاب شدم همچنين از سوي آقاي خاتمي رييس جمهور وقت نيز نشان درجه يك فرهنگ و هنر به من داده شد. در سال 80 به عنوان چهره ماندگار هنر انتخاب شدم. معتقدم انتخاب چهرههاي ماندگار قدم خيلي خوبي بود كه تلويزيون برداشت و اهميت زيادي دارد و كساني هم كه تاكنون در زمينه هنري انتخاب شدهاند بسيار به جا و درست بوده است. تنديسهايي هم از جشنواره فيلم دفاع مقدس، انجمن بازيگران، جشن گزارش فيلم، جشن دنياي تصوير و تئاتر خياباني گرفتهام. سيمرغ بلورين را تاكنون نگرفتهام من تاكنون اين جايزه را نگرفتم و هيچ وقت دنبال اين قضيه هم نبودم. معتقدم اگر آدم به كاري كه انجام ميدهد، بيشتر فكر كند بهتر است. الان گرفتن جايزه براي همه خيلي وسوسه انگيز شده و البته بد هم نيست. درمجموع اگر نگاه مردم و برخورد آنها را ببينم متوجه ميشويم برخلاف آنچه كه ما تصور ميكنيم خيلي خوب همه چيز را دريافت ميكنند و عكسالعملهايشان خيلي درست است و جوابي كه بايد هنرمند بگيرد سواي همه مراحل كارش، جنبهي خيلي مهمش مردم است كه چه نگاهي دارند. بازيگران امروز ما نبايد از اينكه در هر دورهاي آدمهاي تازهاي وارد سينما شوند تعجب كنيم به خصوص آدمهاي با استعداد كه به نظر من بدون پشتوانه نيامدند. حتي اگر شخص يك شبه و تصادفي وارد شده اشكالي ندارد، ولي براي تداوم كارش حتما بايد كارگاههاي بازيگري را دنبال كند. خوش صورتي خوب و لازم است. ولي فقط نبايد به آن متكي بود اينها ظاهر قضيه است. با گذشت زمان تغيير خواهد كرد و تنها چيزي كه پشتوانه است آموزشهاي كاري است كه حتما هم لازم نيست به صورت آكادميك باشد. در مجموع هر نسل ودورهاي آدمهاي خودش را دارد و اين جريان طبيعي است. ما در حال حاضر صاحب بازيگران جوان و خوبي هستيم. من در دو دوره قبل جشنواره فجر داور بودم و واقعا بعضيها آنقدر خوب بودند كه مانده بوديم جايزه را به كي بدهيم. اهميت بزرگداشتها اين كارها كه اخيرا ميكنند و در بعد از انقلاب خيلي جا افتاده بسيار خوب است، به خصوص براي كساني كه زحمت كشيدهاند و حالا به پيري رسيدهاند و بعضي از اينها ممكن است خيلي كم تحملتر باشند و اين برنامهها باعث ميشود دلگير و افسرده نشوند. برپايي اين بزرگداشتها و تجليلها براي نسل جوان هم خوب است كه ببينند اگر زحمت بكشند در زماني از آنها تقدير خواهد شد. در فرهنگ ما ايرانيهااز گذشته هميشه حرمت استاد را نگه داشتهايم. و اين سنتي ديرين با يك فرهنگ ايراني است و كاري هم كه الان ميشود بر اساس همان سنت است كه خيلي خوب و ارزشمند است. فرزندان من در 24 سالگي ازدواج كردم كه حاصل آن دو پسر و يك دختر است كه هر سه در خارج از كشور زندگي ميكنند و هيچكدام هم فعاليت هنري ندارند البته نه به اين دليل كه منع كرده باشم از همان ابتدا در تحصيل و ازدواج فرزندانم هيچ نوع توصيهاي نكردم حتي براي خارج رفتنشان با توجه به اينكه امكاناتش را هم به سختي فراهم كردم ولي خودشان تصميم گرفتند در خارج از ايران زندگي كنند. جامانده از صحبتهاي علي نصيريان بعد از انقلاب يك بار از سوي آقاي مهرجويي پيشنهاد بازي داشتم كه همزمان مشغول بازي در فيلم «ناخدا خورشيد» بودم و نتوانستم قبول كنم. آخرين فيلم اكران شدهام «ديوانه از قفس پريد» است. هيچ نوع قصد خاصي كه بهرام بيضايي كار نكنم نداشتم و متاسفانه هيچ وقت پيش نيامده مسعود كيميايي هم به همين شكل. سيمرغي كه در بزرگداشتم در جشنواره فيلم فجر به من داده خواهد شد دليلي ندارد به شخص ديگري بدهم اما معتقدم هر چه دارم متعلق به خانوادهام است. داوود ميرباقري نويسنده و كارگردان خيلي خوبي است و بعد از گرگها ديگر فرصتي پيش نيامد تا با او همكاري كنم فقط نقشي در مختارنامه پيشنهاد شد كه برايم جالب نبود. زمان مديريت آقاي نشان در مركز هنرهاي نمايشي با قبول دبيري جشنواره آيينهاي سنتي ميخواستم در زمينه كارهاي سنتي اقداماتي انجام دهم كه با تغيير مديريتها منتفي شد. با هم دورهايهايم ارتباط ندارم مگر اينكه در جايي همديگر را ببينيم. در دورهاي كه گروه داشتيم هر روز همديگر را ميديديم و رفت و آمد داشتيم. از ميان كارهايم بهترينها نسبي است و نميتوانم روي كاري انگشت بگذارم خيلي چيزها در زمان خودش و خيليها هم الان جذاب است ولي نميتوانم اشاره كنم. هماكنون مشغول بازي درهيچ كاري نيستم.انتهای پیام /