نگاهي به "خاك سرد"
قدم زدن روي طنابي باريك
برخي رويدادها آن قدر در تاريخ يك كشور و يا يك ملت اهميت دارند كه حتي آوردن ذكري اندك هم در باب آن مقولات شاخك هاي حسي مردمان آن سرزمين را مرتعش مي كند.
به گزارش سايت سينمايي سوره ، زلزله بم، بي ترديد يكي از اين وقايع تلخ و البته ماندگار ايران و به نوعي جهان است. فاجعه اي كه ابعاد آن گسترده اي فراتر از جغرافيا و زماني خاص را به خود اختصاص داده است. بسياري از هنرمندان با آگاهي از پتانسيل غني و جذابيت بالقوه چنين موضوعاتي، اثر خود را بر پايه اين جذبه استوار مي كنند. عملي كه به قدم زدن روي طنابي باريك مي ماند، چرا كه در بسياري از موارد فيلمساز، نويسنده و ... چنان تحت تاثير موضوع خود قرار مي گيرند كه صرف مطرح كردن آن را دليل بر اهميت اثر خود مي شمارد و ظرافت هايي كه ضرورت يك اثر هنري است را به فراموشي مي سپارد. "خاك سرد" ساخته رضا سبحاني مثال بسيار خوبي براي چنين نگرشي است. خانواده اي در بيابان هاي اطراف بم و به تنهايي زندگي مي كنند. مرد كه چاه كن است روياي يافتن دريا در دل كوير را دارد. زن باردار است و انتظار فرزند دومي را مي كشد. زلزله، بم را نابود مي سازد، زن در آستانه مرگ فرزند دختري به دنيا مي آورد، مرد و زن هر دو مي ميرند و فرزندان آنان زنده مي مانند. مشكل اصلي "خاك سرد" فيلم نامه ضعيف آن است. داستان ظرفيت بدل شدن به يك فيلم بلند را ندارد و نويسنده نيز آن قدر بر موضوع زلزله تكيه داشته كه زحمت افزودن چند داستانك در طول روايت را به خويش نداده است. به همين دليل فيلم خيلي زود به اثري ملال آور بدل مي شود، در حالي كه افزودن چند شخصيت، ريتم بهتري را به فيلم نامه مي بخشيد. واقعا سكانس جنگ سگ ها كه پرداخت بسيار ضعيفي هم دارد چه كار كردي در فيلم نامه داشته است؟ استفاده از قطعات مستند در هنگام تلاش ابراهيم براي يافتن نيروي كمكي با كدام منطق صورت گرفته است؟ خونسردي زايد الوصف يوسف در حالي كه زن باردارش با جيغ و فريادهاي ممتد، تماشاگران را نه متاثر كه به واقع عصبي كرده، چطور؟ اشاره به نمونه اي از ديالوگ هاي فيلم درست در آستانه مرگ هر دو شخصيت خالي از لطف نيست: "من با خودخواهي هام زندگي رو براي شما سخت كردم" تهمينه: "ما هميشه دوست داشتيم با آرزوهاي تو زندگي كنيم." يوسف: "به روي اين بچه كه نگاه كردم دلم روشن شده" به اندازه كافي روشن است. نه؟ از فيلم نامه كه بگذريم، بازي هاي ضعيف بازيگران مشكل بعدي فيلم است و عدم توانايي كارگران در گرفتن بازي از بازيگر خردسال نقش ابراهيم و همچنين هيلا اكراني سبب فاصفه گذاري ميان بيننده و اثر مي شود. فروتن آن بازيگر پيچيده هميشگي نيست، هر چند كه رضا آشتياني در نقش كوتاه خود - به جز آل سكانس خنده هاي متوالي در ماشين - توفيقي نسبي داشته است. جلوه هاي ويژه قرار دادن ارگ بم در پس زمينه حركت پربچه به هيچ وجه قابل قبول نيست. موسيقي گاهي به شكل افراطي در مي آيد و بر تصاوير پيشي مي گيرد. ريتم فيلم در بسياري از سكانس ها كند است. به هر حال تكيه صرف حتي بر فاجعه اي بي مانند هم لزوما هيچ فيلمي را بدل به اثري پر ارزش نمي نمايد. راستي، فيلم ديدن براي كارگردان ها كار چندان بدي هم نيست. پس ديدن "زندگي و ديگرهيچ" عباس كيارستمي و "مركز تجارت جهاني" اليوراستون اكيدا توصيه مي شود.انتهای پیام /