1 2 3 4
5 6 7
9 8
جستجو درعناوين خبری
  بگرد
جستجوی پيشرفته | راهنما
آخرين رويدادها سينمايی
گزارشات
مصاحبه ها
نقدها و مقالات
اخبار فيلم
فيـــلمهای در دست توليد
محصولات آينده سوره
اخبار هنرمندان
اخبار جشنواره ها
اخبار اصناف سينمايی
اخبار دفاتر تهیه و توليد
اخبار سينمای جهان
روزشمارسینما
خبرگزاری ها
 تعداد بازديد : 486  تاريخ مخابره خبر:  ۲۶/۱۱/۱۳۸۵  نوع : مصاحبه
 کد خبر : 138511260221  ساعت مخابره خبر: ۱۲:۲۱:۴۸
    ۱۳۸۵/۱۱/۲۶                              تاريخ نشر خبر :  
 

محمدرضا عرب كارگردان «آخرين ملكه زمين»: زندگي در جنگ

محمدرضا عرب موفق به دريافت دو ديپلم افتخار از جشنواره بيست و پنجم فيلم فجر شد ضمن تبريك به ايشان به گفتگويي درخصوص فيلم آخرين ملكه زمين مي پردازيم.

حرف اول را شما شروع كنيد. به هر حال ما امروز يك فيلم خيلي خوب ديديم كه جاي تشكر و خسته نباشيد دارد.
  من هم از شما تشكر مي كنم. تشكر اول به اين خاطر است كه در تمام اين سالها كارهاي مرا پيگيري كرديد و تشكر دوم هم به اين خاطر است كه به تماشاي فيلم نشستيد، در واقع بالاترين جايزه اي است كه يك فيلمساز مي تواند دريافت كند و البته خوشحالم به اين خاطر كه فيلم ديده شد و خصوصاً در اين سينما كه شرايط آن فوق العاده بود، و جا دارد از مديريت روابط عمومي جشنواره فيلم فجر و مديريت سينما فلسطين و حتي مسئول آپارات تشكر كنم.

بفرمائيد چرا در اولين تجربه فيلم بلندتان سراغ چنين موضوع سخت و دشواري رفتيد.
  من در دوره اي هم كه فيلم كوتاه مي ساختم و مجموعاً شامل هفت فيلم مي شود، تا موضوع و فيلمنامه را باور نمي كردم سراغ آن نمي رفتم. چون فكر مي كنم به عنوان كسي كه قرار است قصه اي را بسازد و قصه دراماتيزه شود و مخاطب به تماشاي آن بنشيند، اگر خودم به اين باور نرسم، اين اتفاق چطور در مخاطب اتفاق خواهد افتاد؟ و البته هم مي دانيم كه رسيدن به اين باور هزينه دارد.

هزينه اي كه براي اين فيلم پرداختيد چه بود؟
  طبعاً بايد مجوز كارگرداني مي گرفتم و در آن سالها اين مجوز از سوي كانون كارگردانان داده مي شود. من در سالهاي 80 و 81 و 82 هر سال مدارك مي دادم. هر سال فيلم كوتاه مي ساختم و نهايتاً رسيد به ساختن فيلم اصلي، از زماني كه فيلمنامه اين كار به دستم رسيد تا زمان توليد فيلم 18 ماه طول كشيد و پروانه ساخت صادر شد. به هر حال خوشحالم كه اين بها را پرداختم. اين بهاي باور من بود و بايد بگويم پلان. پلان اين فيلم را با سلول هاي مغزم و قلبم و درونم گرفتم. به هر تقدير معتقد بودم كه اين فيلم را بايد بسازم پس گروهي جوان و پرانرژي و معتقد را دور هم جمع كردم و همين جا تشكر مي كنم. از تهيه كننده فيلم آقاي سجادپور كه به ما اطمينان كامل داشتم و همين طور سرمايه گذار فيلم سازمان توسعه سينمايي سوره هم به ايشان اعتماد داشتند و حاصل اين اطمينان تلاش جوان هايي شد كه در شرايط سخت و در كشور بحران زده و درگير جنگ اين اثر را به وجود آوردند.

خب حالا خود فيلمنامه چه ويژگي هايي داشت؟
  فيلمنامه توسط ترابي نوشته شده بود و وقتي كه براي ساخت به من پيشنهاد شد خيلي از آن خوشم آمد و درگيرش شدم. و وقتي هم كار به مرحله توليد رسيد و بعد از بازبيني لوكيشن ها اين احساس مي شد كه فيلمنامه بايد بازنويسي شود. به اين شكل كه دو بار ترابي و دو بار هم من فيلمنامه را بازنويسي كرديم و من ناخواسته همكار فيلمنامه نويس هم شدم. اما همان طور كه گفتم اين ذات قصه بود كه اهميت داشت و سرشار از نگاهي زيبا و دردمندانه و انساني بود.

فيلم كوتاه شما «كندوان ديار آفتاب» خاطرم هست كار زيبايي بود و به شدت متكي بر لوكيشن و فضاسازي و اتفاقاً آن جا هم مثل همين فيلم بلندتان تم جستجو را دنبال مي كرديد.
  طبيعي است كه بايد اينگونه باد. لوكيشن بخش اعظم فيلم را تشكيل مي دهد و همانطور كه كاراكترها اهميت دارند و هويت دارند، لوكيشن ها هم بايد هويت داشته باشند. من در اين مكان ها بايد ميزانسن بدهم و دكوپلژ اجرا كنم. اگر لوكيشن در خدمت قصه نباشد پس چطور مي توان فيلم را ساخت. از تمام اين لوكيشن ها، از تك تك‌شان قبل از شروع فيلمبرداري عكس و فيلم گرفتم و انتخاب ها را قطع كردم.

سؤالي كه پيش مي آيد اين است كه با توجه به اينكه در اين سالها فيلمهاي زيادي چه مستند و چه داستاني درباره افغانستان ساخته شده، آيا كار شما ساختن فيلمي دوباره درباره اين مكان شبيه به يك ريسك نبود؟
  حالا من يك سوال دارم، آيا شما مي توانيد با همسايه بالا و پايين خانه تان و با همسايه هاي ديوار به ديوارتان ارتباط نداشته باشيد؛ حالا شما كه اهل سادات ارامنه هستيد، حتماً در روز عاشورا براي شما نذري مي آورند، خب اين ارتباط وجود دارد. در جهان امروز چطور مي توانيم با كشوري كه همزبان با ما است، 900 كيلومتر با ما مرز دارد و نزديك به دو ميليون و پانصد هزار نفر جمعيت افغان در ايران وجود دارد، ما واقعاً چگونه مي توانيم اين ها را در نظر نگيريم و به آنها توجه نكنيم؟ علاوه بر اينكه پيام فيلم اين است كه مهاجرت تلخ است و اگر عشقت را مي خواهي بايد بهاي آن را هم بدهي. علي بخش در ايران زندگي مي كند و شرايط خوبي دارد، اما دل مي كند و رنج سفر را مي پذيرد. علي بخش به سجده مي افتد، مستاصل مي شود. با استيصال هاي علي بخش ما متوجه نواهاي فراخوان او به مملكتش مي شويم.

اين كه زندگي با تمام هراس ها و اندوه ها و از دست دادن ها، همچنان و در كنار جنگ قابل لمس است، فكر مي كنم ايده اي درخشان و برگ برنده فيلم «آخرين ملكه زمين» است.
  بله. اشاره اي خوبي است. الان نزديك پنج سال است كه آمريكا در افعانستان است، اما زندگي در جنگ همچنان در جريان است.

و چه قدر خوب كه در پايان فيلم هم نتيجه گيري نكرده ايد؟
  اين، عمدي بود. حتي از گذاشتن نريشن هم پرهيز كردم. نگاهم اين است كه علي بخش به شاه گل رسيد، اما آن سوتر خط آتش را مي بينم. اما چه كسي مي داند كه بعد از اين خط آتش چه اتفاقي مي افتد؟ كدام يك از ماها از فردا و حتي يك ثانيه بعدمان خبر داريم؟ من با اين باور فيلم را تمام كردم. حالا شايد بعضي از تماشاگران بپرسند، بالاخره چي شد؟ خب من اين را هم نشان داده ام. در فيلم و در روايت كه هيچ، واقعاً چه كسي مي تواند بگويد يك ثانيه ديگر در هستي چه اتفاقي خواهد افتاد. اگر قرار بود كه از پنهان خبر داشته باشيم كه فيلم نمي ساختيم. ما گمانه زني مي كنيم، مطالعه مي كنيم و فيلم مي سازيم، فقط همين.

و البته فكر مي كنم باز يكي از كارتهاي برنده فيلم همين انتخاب قربان نجفي بود؟
 بله. ايشان انتخاب اول و آخرم بودند. نمي توان درباره اين فيلم حرف نزد و از تمام آن حس هاي زيبا و زندگي كه در تارو پود فيلم در جريان است چيزي نگفت. تمام تنهايي هاي علي بخش وقتي كه شاه گل را به خاطر مي آورد و در جمع ترانه مي خواند اما خيالش در دوردست ها است. يا لحظه اي كه عبادت مي كند و خطوط چهره اش كه با به يادآوردن شاه گل غرق زندگي مي شود؛ و بالعكس در تمام لحظه هايي كه تهديد و تحقير مي شود و در آستانه مرگ است و چهره اش را استيصال و غم و ناچار و خشم مي پوشاند.
من هم اين وجوه فيلم را نه به عنوان اينكه كارگردان كار هستم، به عنوان يك تماشاگر،‌ خيلي دوست دارم. صحنه اي هست كه علي بخش كاميون را آتش مي زند، از نظر خيلي ها، اين شايد نشان از جنگ طلبي علي بخش باشد، اما او اين كار از روي استيصال انجام مي دهد. در نظر بگيريد كه او يك كارگر مهاجر است و آدمي است عاشق و در طلب زندگي، او كه اصلاً توانايي آدم كشتن را ندارد؛ و مي بينيم كه بارها و بارها زندگي اش توسط ديگران به آستانه مرگ نزديك مي شود.

كدام سكانس فيلم را از همه بيشتر دوست داريد؟
  سكانس قبرستان. در زمان فيلمبرداري اين سكانس اتفاقي افتاد، كه من اسم آن را مي گذارم موهبت الهي. در روزي كه نزديك به غروب بود و به هر حال آدم هاي فيلم لحظه اي غمباري را تجربه مي كردند. يك دسته پانصد تايي كبوتر از آسمان عبور كردند و همه حيرت زده بوديم.

حرف ديگر؟
  آروزي توفيق براي شما.


انتهای پیام /

 
   
 
    خانه |  درباره ما  |  تماس با ما  |  قوانین و مقررات  |  منابع |  جشنواره سينما |  خبر  
  كليه حقوق اين سايت براي sourehcinema.com محفوظ ميباشد
Copyright © 2003-2016 SourehCinema.com All rights reserved
توسعه دهندگان سايت  Email: info@sourehcinema.com