سلاطين هميشگي پرده سينما
فرمانروايان سلولوئيدي!!
مدتها پيش از اينكه«هلن ميرن» در مراسم اسكار امسال تاجگذاري كند و «فارست ويتاكر» نقش يك ديكتاتور و قدرت مطلق يك سرزمين را، در مراسم اسكار هم موفق ببيند، سلاطين و اعضاي خانواده سلطنتي در آكادمي و نيز پيش چشم سينما دوستان ميدرخشيدند و قوانين جديدي براي سينما و اسكار وضع ميكردند.
اين مطلب نگاهي دارد به نقشهايي كه در تاريخ سينما، بهترينهاي مربوط به گونهاي كه به زندگي سلاطين و خانوادهشان ميپردازد، محسوب ميشوند و توجه اسكار را نيز به خود جلب كردهاند. كنت برانا در نقش هنري پنجم هنري پنجم(1989) آن كاري را كه ورسيون بسيار محبوب و دوست داشتني«لارنس اوليويه» با تماشاگران دهه چهل سينما كرد و آنها را مجذوب و شيفته نمود، «كنت برانا» (كه در زمان ساخت اين فيلم بيست و هشت سال داشت) همان كار را با سينماروهاي مدرن امروزي كرد. او شكسپير را به نحو هيجانانگيزي ارائه داد، گويي كه زندگي ديگري به او بخشيده است و اگر«لارنس اليويه» تحت اجبار الزامات دوره جنگ دوم جهاني سعي كرده بود از حجم سياهيهاي شخصيتي و محيطي هنري بكاهد،«كنت برانا» به عنوان بازيگر و كارگردان نسخه امروزيتر آن فيلم اين آزادي را داشت كه او را تمام قد و با تمام داشتهها و نداشتههايش به تصوير بكشد، ستيزهجو، پرخاشگر، بيقلب و بياحساس، مضطرب، جن زده(در آن پلان تراكنيگ پس از جنگ، كه بهتريننماي فيلم است ) و البته شيرين و عاشقپيشه، اين از بازي تأثيرگذار«كنت برانا» است كه او را تا شب اهداي اسكار و رقابت با«دانيل دي لوئيس» كه او هم با فيلم«پاي چپ من» درخشان بود، كشاند. نتيجه آن شب چندان هم مهم نيست... كيت بلانشت در نقش ملكه اليزابت اليزابت(1998) پيش از اينكه كيت بلانشت در سال 2004 براي بازي در نقش كاترين هپبورن در فيلم هوانورد اسكورسيزي اسكار گرفته و در فيلمهاي ديگر نيز تحسين همگان را باعث شود، بلانشت در نقش ملكه جوان اين فيلم كه سعي ميكند سادگي و معصوميتش را كناري نهاده و تبديل به يك ملكه آهنين دل شود، درخشان ظاهر شده بود، با اينكه در آن زمان، هنرپيشهاي كاملاً ناشناس بود. بيشتر هنرپيشگان زن سعي ميكنند كاري كنند تا در تأكيد بر چنين تغيير شخصيتي، گريم با چهره آنها كاري نداشته باشد ولي كيت بلانشت اين مسئله را نيز با روي باز و با لذتي حاصل از تجربهگري پذيرفت:«يعني بايد كاري روي من صورت نميگرفت؟» اين نكته كه در اسكار آن سال«گوئينت پالترو» بخاطر بازي در فيلم«شكسپير عاشق» اسكار را از بلانشت گرفت، چيزي از ارزشهاي كار اين هنرپيشه استراليايي كم نميكند. نايجلها و تورن در نقش شاه جرج سوم ديوانگي شاه جرج(1994) شاه بودن هميشه خوب است، ولي الزاماً آسان نيست. اگر سلاطين را نيز زخم بزنيد، آنها نيز مانند ما خونريزي ميكنند. درست عين ما، در اين درام درخشان، هاوتورن شاه جرج سوم را با نوعي شورمندي و عشق به زندگي به تصوير ميكشد، تا اينكه اين مسائل باعث نگراني ميشود. وقتي«هلن ميرن» در نقش ملكه(اولين نامزدياش در اسكار) ازش مي پرسد: فكر ميكني كه تو ديوونهاي؟ جواب ميدهد: نميدونم. و اين جواب را خيلي افسرده و غمگين و خالي ميگويد. در يك سال بسيار غيرعادي و قدرتمند از نظر حضور هنرپيشهها، هيچ كدام از قدرتهاي آن سال من جمله«هاوتورن» يا «جان تراولتا» (پالپ فيكشن-قصههاي عامهپسند)، «مورگان فريمن» (رستگاري در شاوشنگ) نتوانستند «تام هنكس» را كه در نقش «فارست گامپ» درخشيده بود شكست دهند. ادري هپبورن در نقش پرنسس آن تعطيلات رمي(1953) چه كسي بجز «ادري هپبورن» (در نخستين نقش اصلياش) ميتوانست چنين شادابي و ترو تازگي، غرور، خراميدگي و جذابيت در عين معصوميت به نقش يك پرنسس داستان ساخته بدهد؟ پرنسسي كه قصر را ول كرده و در شهر پرسه ميزند و عاشق يك ژورناليست آمريكايي ميشود كه نقشش را گريگوري پك بازي ميكند و البته چه كس ديگر ميتوانست آن خداحافظي با شكوه را با گريگوري پك داشته باشد كه در آن لحظه بدون آن كه حرفي بزند، با بستن لحظهاي چشمانش و تكان مختصري در لبها و چانه آن را بسيار غمگينانه جلوه ميدهد؟ بههرحال، رقابت بهترين هنرپيشههاي زن در آن سال چندان هم ساده نبود. ولي هپبورن با گذشتن از بازيگراني چون «اوا گاردنر» (براي فيلم موگامبو) و «گلي مك نامارا» (براي فيلم ماه آبي است) توانست اسكار را به دست آورد كه حقش بود و توانست به اولين و تنها اسكار زندگيش برسد. چارلز لاتون در نقش شاه هنري هشتم زندگي خصوصي هنري هشتم(1933) در يك ايفاي نقش بينظير در نقش پادشاه چاق انگلستان،«چارلز لاتون» مثل يك خروس به هر جايي سرك ميكشد، هوسش را با خوردن و خوردن فرو مينشاند، آروغ ميزند و كم عقلياش را با كلماتش فرياد ميزند:«اگر ميخواهي خوشبخت شوي... با يك زن احمق ازدواج كن» .... و با «آن» شيطان مدام جروبحث دارد كه نقش «آن» را زن واقعي خود لاتون كه«السالنچتر» نام داشت بازي كرده است. براي بازيگري چون« لاتون» چنين نقشي بهترين مجال براي درخشيدن و از جمله نقشهايي بود كه آن را بزرگتر از زندگي ميناميم. «پل موني» براي فيلم، من«من يك فراري هستم» و «لزلي هاوارد» با فيلم «ميدان بركلي» نتوانستند رقيب خوبي براي«لاترن» باشند... . يواخين فونيكس در نقش كومودوس گلادياتور(2000) هيچ چيزي بهتر از يك امپراطور ديوانه رومي نيست اين را پيتر يوستيف وقتي در سال 1951 نقش «نرو » را بازي كرد به اثبات رساند كه يك شخصيت روانپريش بود. در مورد«فونيكس» هم بايد گفت كه در ايفاي نقش«كومودوس» به چنين رويكردي دست زده است و نقشي كه آفريده، يك شخصيت رواني و البته جذاب است. در شب اسكار، فيلم و راسل كرو جوايز مهمي گرفتند، ولي«يواخين فونيكس» رقابت را به«بنيچيودل تورو» در فيلم «قاچاق» باخت. لارنس اوليويهدر نقش شاه ريچارد سوم ريچارد سوم(1956) با آن لباسهاي با شكوه و پر از زرق و برق و آن دماغ دراز و تيز كه نوعي تيزي كثيف به كاراكتر ميدهد(خصوصاً در نيمرخها) ريچارد سوم«سرلارنس اوليويه» شبيه يك اسلحه مرگبار ولي زرق و برقدار و زيبا به نظر ميرسد. هنرپيشه، ما و ساير تماشاگران را با نوعي جلوههاي زنانهاش اغوا ميكند كه اين جلوهها، سردي يك قاتل را نيز به او ميبخشد. به عبارتي او مثل يك هانيبال لكتر قرون وسطايي است كه اعمالش را بيكم و كاست قبول دارد و ما جذب اين خصيصه او ميشويم. او حتي در جاهايي حسرت و غمخواري ما را برميانگيزد(سلطنتم براي يك اسب ميماند!) به رغم ارزشهاي كار اين هنرپيشه در اين فيلم(و فيلمهاي قبلياش چون هنري پنجم و هملت)، اسكار بهترين بازيگري اين سال را «يول براينر» براي بازي در نقش يك سلطان بسيار متفاوتتر به دست آورد! جودي دنچ در نقش ملكه اليزابت شكسپير عاشق(1998) اگر صحبت از تكرارهاي معدود در تاريخ سينما باشد، چه كسي ميتواند به اين سوال جواب دهد كه چه سالي دو هنرپيشه گوناگون براي بازي در يك نقش در يك سال كانديداي اسكار شدهاند؟ جواب: دو بار. جودي دنچ و كيت بلانشت براي بازي در نقش ملكه اليزابت؛ كيت وينسلت و گلوريا استوارت براي فيلم تايتانيك و جودي دنچ و كيت وينسلت براي«آيريس». اليزابت «جودي دنچ» بعضي وقتها چيزهايي را كه اليزابت كيت بلانشت فاقد آن است به تصوير درميآورد. او كه در «شكسپير عاشق» فقط هشت دقيقه بازي دارد، گاه مثل پرندهاي خانه گم كرده غمگين نشان ميدهد و گاه درندگي يك حيوان وحشي را دارد. به هرحال اين بازي با نقص باعث شد تا جودي دنچ در شب اسكار با يك مجسمه طلايي در دست از سالن بيرون آيد. پيتر اوتول در نقش شاه هنري دوم بكت(1964) در لحظههاي آغازين فيلم، اوتول پيراهنش را در آورده است و با همان حال، نزار بودن و رنگ پريده بودن كاراكترش، قاب تصوير را موكد ميكند. در بقيه زمان فيلم، او لايههاي مختلف روح هنري را عريان ميكند و به ما تصوير مردي كودك صفت را نشان ميدهد كه از كارهاي توماس ريچارد برتون مشعوف و شادمان ميشود و البته با قتل توماس، بسيار شكنجه رواني ميشود. با اينكه هر دو اين هنرپيشه(كانديد شدند، ولي هيچ كدام برنده نشدند و جايزه به «ركس هريسون» براي فيلم«بانوي زيباي من» رسيد. اوتول در سال 1968 با فيلم شير در زمستان يك بار ديگر بازي در نقش پادشاه را تجربه كرد و بدل به يكي از معدود هنرپيشگاني شد كه براي بازي در نقش يك كاراكتر دوبار كانديداي اسكار شده است. ولي باز هم شكست خورد... و اين شكستها تا امروز ادامه دارد. ركس هريسون در نقش جوليوس سزار كلئوپاترا(1963) از «ركس هريسون» بايد تشكر كرد كه باعث شده است تا اين حماسه نه چندان خوشنام«جوزف ال منكيه ويچ» پس از اين همه سال زنده و سرحال باشد. او در اين فيلم، به نحوي باورنكردني طنز را هم به جملاتش تلفيق ميكند و معجوني كه خلق ميكند، بينظير است. متأسفانه در لحظاتي كه او در فيلم حضور ندارد، فيلم كاملاً افت ميكند و همين هم باعث شده تا ارزش كار او آنچنان كه بايد ديده نشود، چرا كه هنرپيشه در يك كار خوب است كه ماندگار ميشود. در آن سال اسكار بهترين هنرپيشه به «سيدني پواتيه» تعلق گرفت و سهم«ركس هريسون» فقط نامزدي بود و بس!انتهای پیام /