شعارزدگي و شتابزدگي در آخرين فيلم کيميايي
ديدن «رئيس» شوقي برنمي انگيزد. همانگونه که نديدنش ما را رها نمي کند.
به گزارش سايت سينمايي سوره، سالهاست که فيلم هاي مسعود کيميايي از رضايت طرفداران اين کارگردان بزرگ سينماي ايران عاجز مانده اند. حالا ديگر فيلم هاي او حتي براي طرفداران پرو پاقرص اش ـ که کم هم نيستند ـ نيز قابل دفاع نيست. شايد دو دهه اي باشد که آثار کيميايي حکم يک نوع عادت را براي تماشاگران حرفه اي سينما پيدا کرده اند، يک نوع دلمشغولي براي مکاشفه لحظه هاي ناب سينمايي، ديالوگ هاي نوستالژيک و بازي هاي بيادماندني. اما آيا کارگردان شاخص دهه پنجاه فرصتي براي اين لذت فراهم کرده است؟ پاسخ اما قدري نگران کننده است. شايد به تقريب بتوان گفت پس از «سرب» فيلم هاي کيميايي سير نزولي طي کرده اند، آدم هاي تنهاي اين آثار جاي خود را به جمعي از شخصيت هاي اجتماعي داده اند و راوي اين قصه ها به جاي پرداختن به دغدغه هاي يک قهرمان مشخص ناچار از توجه به مجموعه اي از آدمها شده که گر چه مشخصه هاي واحدي دارند اما فيلمنامه نويس و کارگردان زمان کافي براي عميق شدن نداشته، در سطح آنها حرکت کرده و به طبع در اين قهرمانان عميق نشده است. کيميايي در آثاري همچون ضيافت، مرسدس، اعتراض، سربازهاي جمعه، حکم و البته رئيس تک قهرماني را رها کرده و به «قهرمان جمعي» نزديک شده است. حال آنکه در بهترين آثارش از قيصر و گوزنها گرفته تا سفرسنگ و سرب محدوديت کاراکترها زمينه مساعدي براي کار روي شخصيت پردازي وجزئيات فراهم مي کردند. کيميايي فيلمساز خوبي است، اين موضوع را همه مي دانيم، اما فيلم هاي اخيرش نماينده خوبي براي توانايي هاي او نبوده اند. بهروز افخمي معتقد است او بازيگوش است، بعضي ها هم مي گويند او کم حوصله شده يا برخي ديگر براين باورند که کارگردان جريان ساز سينماي ايران در سال 48 حالا در شرايطي نيست که بتواند حرف هاي منطبق بر تفکر نسل جديد بزند .اما من فکر مي کنم او نگران است. گويي هر فيلم که جلوي دوربينش مي رود با نگراني ساخته مي شود انگار که بينديشد اين آخرين فيلم اوست بنابراين به نظر مي رسد تمام دغدغه هاي ذهني اش را در فيلمش انباشت مي کند. او اصرار دارد که خود بنويسد و به همين دليل هم هست که تمام 24 فيلمش از نوشته هاي خودش ساخته شده اند. کيميايي در «رئيس» هم دچار تعدد شخصيت ها ، عدم تمرکز در هدايت داستان و حاشيه روي در بيان قصه اش شده است . فيلم هاي کيميايي از گذشته ارزشهايي را با خود حمل مي کردند، ديالوگ هاي زيبا و شنيدني، لحظه هاي سينمايي و قاب هاي يادگاري، بازي هاي ماندگار و آغازهاي تکان دهنده بخشي از اين ارزشها به شما مي آمدند اما آيا در «رئيس» ما با اين عناصر واجد ارزش روبرو هستيم؟ چند شب پيش براي صدمين بار قيصر روي آنتن يکي از شبکه هاي آنطرفي بود. سکانس نخستين انتقام، تماشاگر را براي صدمين بار نيم خيز مي کرد. قيصر وارد نمره مي شد و زير بارش آب، يکي از برادران آبمنگل را زير مشت و کشيده مي گرفت، صدايي جز ريزش آب نمي آمد تيغ که از لب ديوار به دست قيصر مي رسيد، خون جاري مي شدزير پاي دو تن که يکي اش انتقام گرفته بود و... در گوزنها صاحبخانه عوضي در حال توهين به جماعت مستاجر بود و هر کسي درگير غصه خودش، قدرت اين سوتر از پشت پنجره نگاه مي کرد و دست روي زخمش مي کشيد... صحنه کتک خوردن نوري کنار سينما و نگاه هاي آن چند تا بچه در سرب يادتان هست؟ يا آن صحنه پر از تنهايي و غم قهرمان سلطان که توي اتوبان داستان خانه پدري را براي عشق اش باز مي گفت... در «رئيس» از اين دست سکانس هاي ديدني خبري نيست.اين فيلم شايد براي علاقه مندان او غنيمتي باشد اما براي سينماي ايران چيزي ندارد و خيلي زود به فراموشي سپرده خواهد شد. «رئيس» خالي از هر خاطره روشني است.گرچه بازي شکيبايي به چشم مي آيد اما بازي ها نه در سطح کارهاي کيميايي (که مي گويند چوب در دستش موم است) و نه حتي در حد و اندازه اي اند که به ياري فيلم بيايند. فيلم تماشاگر را خسته مي کند و شايد شعار زدگي و شتابزدگي بهترين تعريف براي آن باشد. بهمن عبداللهيانتهای پیام /