به بهانه 46 سالگي حاتميکيا
خالق لحظههاي ناب و شخصيتهاي ماندگار دفاع مقدس
ابراهيم حاتميکيا، کارگردان نامآشناي سينماي دفاع مقدس و خالق لحظههاي ناب و شخصيتهاي ماندگار اين حيطه دوم مهرماه 46 ساله ميشود؛ فيلمسازي که به دفاع مقدس وفادار مانده و امروز يکي از فيلمسازان برجسته اين عرصه است.
به گزارش سايت سينمايي سوره، حاتمي کيا در سال هاي پرمخاطره دفاع مقدس به کارگرداني روي آورد و به تبع نياز آن سال ها فيلم هايي حماسي ساخت. فيلم هايي برخاسته از عرق وطن و ارزشگذاري به قهرمانان و جان نثاران آن زمان که در تمام دنيا مي توان نمونه هاي آن را برشمرد. در سال هاي پس از جنگ که مي توان اتفاقات از سر گذشته و حماسه ها را با نگاه منتقدانه مورد تحليل قرار داد، حاتمي کيا هوشمندانه نگاه حماسي و حمايتي صرف را کنار گذاشت و به تحليل پرداخت. تحليلي که همراه با جهان بيني و دغدغه هاي او آرام آرام شکل گرفت و در هر فيلم نسبت به اثر قبل، برجسته تر و بي پرواتر نمايان شد. هر چند نگاه تحليلي فيلمساز در هر اثر بنا به اتفاقات موجود، پيامد سال هاي دفاع مقدس و بازخورد آن در تلاقي با اجتماع روز دچار تغيير و تکامل مي شود، آنچه از وراي فيلم هاي ساخته شده او در اين دوران نمايان مي شود حضور قهرماني است که با تکيه بر آرمان هايي که در او نهادينه شده با اجتماع پيرامون و حتي خودش دچار تضاد است. حاتميکيا فيلمسازي را سال 1364 با فيلم "هويت" آغاز کرد که فيلمي اجتماعي ـ جنگي بود. او سه سال بعد "ديدهبان" را ساخت و سال بعد از آن "مهاجر" را که هر دو از شاخصترين فيلمهاي تاريخ سينماي دفاع مقدس به شمار ميروند. "وصل نيکان" هم سال 1369 با موضوعي حاشيهاي درباره جنگ (موشکباران شهرها) ساخته شد که هم نام فيلم و هم موضوع آن باعث شد برخي "وصل نيکان" را پاسخ حاتميکيا به "عروسي خوبان" محسن مخملباف بدانند. "از کرخه تا راين" اولين فيلم حاتمي کيا در دوره پس از دفاع مقدس است. سعيد رزمنده جانبازي است که براي درمان آثار شيميايي راهي آلمان مي شود و پس از سال ها ديداري با خواهرش ليلا دارد که با خانواده قطع رابطه کرده است. مسيري که سعيد براي معالجه در کشور غريب طي مي کند به نوعي موازي با شکل گيري رابطه عاطفي او با خواهرش پيش مي رود. هر چه درمان و بهبود سعيد به وخامت مي انجامد، او و ليلا به بازشناسايي جديدي از هم مي رسند. سعيد رزمنده اي است که مصداق واقعي همان روايت زمان پيامبر (ص) است: هنگامي که عايشه کفش هاي آن حضرت را به نشانه غفلت از سنت و سيره پيامبر بالا برد. سعيد هم نشانه محض پايمال شدن حقوق بشر در سرزميني است که خبرنگاران حرف از حقوق و آزادي مي زنند و سردمدارانشان داعيه حقوق بشر دارند. سعيد علاوه بر اينکه شاهد زنده اين مفهوم زيرساختي است که پيامي جهاني دارد، آرمانگرايي است که تاب کمرنگ شدن آنچه را به خاطرش مخاطره کرده ندارد. حرکت نمادين او هنگامي که در سرزمين غريب هنگام اولين ديدار با ليلا، روسري او را مرتب مي کند فقط يک واکنش سنتي تلقي نمي شود. سعيد پاي آنچه از کف داده مي ايستد، يک بده بستان نابرابر که در جايي ديگر هنگام برخورد با همرزمي که مي خواهد پناهنده شود آن را طلب مي کند. اين طلب وقتي تبديل به نياز دراماتيک شخصيت مي شود که سعيد از خداوند هم گلايه مي کند و هنگامي که به کليسا پناه مي برد، به نوعي آشتي با تقدير، زمانه و حتي نابرابري اين بده بستان مي رسد. طلبي در کار نيست و او خود را با همه چيز و همه کس بي حساب مي کند. "آژانس شيشه اي" به حاج کاظم مي پردازد، فرمانده سابقي که تضادش با پيرامون در جامعه کوچک آژانس هواپيمايي نمادين مي شود. جامعه اي که حاج کاظم مطالباتش را از آنها مي خواهد و تبديل به صحنه اين رويارويي مي شود. گروگانگيري او هر چند عملي خشونت بار تلقي مي شود اما کمي بعد رنگي از سرکوب شدن مي گيرد. سرکوب شدن فردي که فقط شاهدي براي حرف هايش مي خواهد ... شاهدي مي خواهد که حتي اجباري به حرف هايش گوش دهد و قضاوت کند. در سرزميني که مردان مردش براي شنيدن واگويه هايشان بايد گوش شنوا را به زور اسلحه پيدا کنند، چطور مي توان از پايمال شدن حقوق انساني سخني به ميان آورد؟ تضاد حاج کاظم با جامعه کوچک پيرامون وقتي به تضاد دروني او هم تعميم پيدا مي کند که در لحظه بحراني به فاطمه نامه مي نويسد تا او را از ترديد بيرون بياورد و چفيه همين کارکرد را پيدا مي کند. يک شاهد خاموش و بهترين کلام آخر. با اين فيلم در تضادهاي پيرامون قهرمان حاتمي کيا، يک تضاد بطئي و تدريجي با فرزند به عنوان نماينده نسل جديد شکل مي گيرد. اين تضاد در موج مرده اوج مي گيرد و در "به نام پدر" به تکامل مي رسد. عرصه هنگامي براي قهرمان تنگ و تنگتر مي شود که تضاد رخنه در خانه و نزديکترين وابسته اش مي کند. "روبان قرمز" حکايت داود است. حکايت محبوبه است و کمي هم جمعه. شخصيت داود از آن جهت برجسته تر مي شود که سير تحول را با حضور محبوبه و در همجواري با او طي مي کند. قهرمان يک بعدي که تنها چاره براي غلبه بر تضاد با همه چيز و همه کس را در تنهايي و انزوا ديده است. تنهايي براي وفادار ماندن به آرمان ها يا به گفته ديگر فرار از واقعيت هايي که در دوران گذار سازش با آنها سخت است. خنثي کردن مين و محصور کردن منطقه پاکسازي شده با روبان هاي قرمز، بي شباهت نيست به کند و کاوي که داود درون خودش مي کند تا به بينشي جديد برسد و بر ترديدهايش غلبه کند. نقشي که زن به عنوان تکيه گاه عاطفي ـ معنوي قهرمانان حاتمي کيا دارد اين بار به گونه اي ريشه اي روانشناسي مي شود. حضور محبوبه در کنار داود پاسخي است به پرسش هاي دروني او. داود درون زمين دنبال مين مي گردد، غافل از آنکه روي زمين ميراث بزرگتري در حال از دست رفتن است. "موج مرده" به امواجي گفته مي شود که هنگام رسيدن به ساحل پتانسيل و انرژي خود را از دست داده و در واقع تأثيرگذاري ندارند. سردار راشد نمونه محض قهرمانان حاتمي کيا و مصداق بارز موج مرده است. ديگر فاطمه هم آرامش نمي دهد و معترض است هم به شرايط و از همه مهمتر به او. نماينده نسل آينده تبديل به سئوال بزرگ همگان از او شده حتي فاطمه. اما سئوالي که راشد مطرح مي کند، بي جوابتر از همه پرسش هاست: "قرار بود ما بريم جبهه و شما مراقب بچه هامون باشين ... کدوممون کم فروشي کرديم؟" در "موج مرده" شکاف بين نسل دفاع مقدس و نسل پس از آن و چالش هاي برآمده از تغيير شرايط به گونه اي نمادين پرداخت مي شود و آنچه بر جاي مي ماند پرسش هاي بي جواب هر دو نسل است. نسلي که مطالبات خود را به خاطر وفاداري به آرمان ها مي خواهد و نسلي که شاکي است از همه چيز و همه کس. "ارتفاع پست" قهرماني را معرفي مي کند که براي اولين بار در فيلم هاي حاتمي کيا، برخاسته از مردان دفاع مقدس نيست. اما پيامدهاي آن دامنگيرش شده است. قاسم، مرد جنوبي که وادار به يک هواپيماربايي خانوادگي مي شود تا آن طرف مرزها بتواند به روي زن و بچه اش نگاه کند و جوابگوي آنها باشد. باز هم جامعه کوچک داخل هواپيما تبديل به برشي از اجتماع روز مي شوند تا قاسم مطالباتش را عنوان کند: يک جاي امن، يک کار آبرومند و يک دنيا خوشبختي. اين بار قاسم هم مانند حاج کاظم، شاهد مي طلبد هر چند به اجبار و هر چند با خشونت. دو شخصيت با خاستگاهها و دغدغه هاي مختلف که جريان روز آنها را به يک واکنش واحد وامي دارد. يعني پيدا کردن يک گوش شنوا اين حد دشوار شده است؟ مدينه فاضله قاسم که به خاطرش دست به اين گروگانگيري خطير زده، غريب و خاص نيست، بلکه نيازهاي اوليه هر انساني است. اما در برخورد با سد جامعه دچار پس زدگي مي شود که تنها راه چاره را در اجبار و تحکم مي بيند. "به نام پدر" اثر متأخر حاتمي کيا است که به نوعي بازگشتي دوباره به قهرمانان دفاع مقدس دارد. رزمنده سابق و مهندس معدن فعلي که به نوعي از دفاع مقدس و تبعاتش فاصله گرفته، در موقعيت خطيري قرار مي گيرد: اين بار شکاف ميان نسل ها با سئوالي بزرگ نمادين مي شود. دختر او پايش را از دست مي دهد، آن هم توسط مين ... ميني که روزي خود او در زمين کاشته است. اين بار مطالبات نسل جوان فقط جنبه ذهني و مجازي ندارد، بلکه عينيتي به اندازه يک ساق پا دارد. ساقي که زماني پاي رفتن بوده و حالا جايش خالي است. اگر اين اصل را بپذيريم که اعمال ما چه مثبت و چه منفي از پس گذر ساليان داراي بازخورد مثبت و منفي در زندگي ما هستند، بايد پذيرفت که دختر تاوان اعمالي را پس مي دهد که پدر انجام داده، بدون آنکه در آنها دخيل يا قبولشان داشته باشد. فريادي که دختر به عنوان نماينده نسل جديد و قربانيان عملکرد پدران دارد، فريادي است بر سر ...؟ قهرمان حاتمي کيا از هميشه تنهاتر و بي پناهتر است بدون آنکه علتش را بداند. چه چيز اين معادله غلط از کار درآمده؟ چه کسي کم فروشي کرده؟ قهرمانان حاتمي کيا هر چه پيشتر مي رود، در پيله انزا و تنهايي فرومي روند که بازگشتي در پي ندارد. قهرماناني که فرياد بي صدايشان به هيچ کجا نمي رسد و مخاطبي جز خداوند ندارند: کسي صداي مرا شنيده آيا؟ / نشسته کشتي من به گِل خدايا! حاتميکيا مجموعههاي تلويزيوني "خاک سرخ" و "حلقه سبز" را هم ساخته که اولي با موضوع نخستين روزهاي آغاز جنگ تحميلي از شبکه يک پخش شد و دومي هم با موضوعي اجتماعي احتمالا پس از ماه مبارک رمضان از شبکه سه روي آنتن ميرود. او چندي پيش پروانه ساخت فيلم سينمايي "دعوت" را هم گرفته و پس از پايان مراحل فني و آمادهسازي "حلقه سبز"، تازهترين فيلم خود را با موضوعي اجتماعي مقابل دوربين ميبرد.انتهای پیام /