درباره حضور كارگردانان هنر هفتم در تلويزيون
کارگردانان سينما و مشق تلويزيون
حالا ديگر نام کارگردانان سينما در تيتراژ سريال ها و فيلم هاي تلويزيوني چندان شگفت انگيز نيست اما کنجکاوي بينندگاني را که دوستدار سينما هستند برمي انگيزد.
ديدن نام يک کارگردان سينما در تيتراژ يک اثر تلويزيوني مي تواند يکي از دلايل مهم براي تماشاي آن اثر باشد. البته بعد از ديدن فيلم يا سريال است که اظهارنظرهاي متفاوت شروع مي شود. آن اثر يا توانسته توقع مخاطبان را از کارگردان مورد نظر برآورده کند يا نتوانسته. به هر حال در هر دو صورت بايد قبول کنيد که «اثر تلويزيوني» ساخته شده توسط «کارگردان سينما» در سايه نام کارگردان قرار گرفته است. آنچه مي خوانيد ، بررسي کوتاهي است درباره حضور کارگردانان سينما در تلويزيون و سياست هاي رسانه ملي در اين باره. مهندس ضرغامي رئيس سازمان صداوسيماي جمهوري اسلامي حدود 2 سال پيش اعلام کرد که صداوسيما ديگر تهيه و توليد فيلم هاي سينمايي را برعهده نخواهد گرفت. اين تصميم گيري متعاقب صرف هزينه و تخصيص بودجه ، وقت و انرژي گروه عظيمي تحت عنوان دست اندرکاران ساخت فيلم هاي سينمايي در شبکه هاي مختلف سيما و سيمافيلم صورت گرفت. البته اين که اين سياستگذاري تا چه حدي توانست عملي شود، جاي تامل و بررسي دارد. به هر حال در اين ميان قرار شد سازمان توان مالي و فکري خود را با به کارگيري نيروي کارآمد و حرفه اي به ساخت سريال هايي معطوف سازد که در جهت تبيين سياستگذاري هاي سازمان و اهداف مسوولان باشد، فرهنگ ملي و بومي را احيا کند، در جهت مبارزه با تهاجم فرهنگي بويژه در روزگار فعلي بتواند حرفي براي گفتن داشته باشد و در جذب مخاطب کنوني توفيق يابد، در مسير بازخواني هويت ملي ، آرمان ها و ارزش هاي اسلامي ايراني قدم بردارد، نسل جوان را با تاريخ ايران ، مشاهير فرهنگي ، هنري ، ادبي ، سياسي ، اجتماعي ، تاريخي و... آشنا سازد، مسائل و معضلات اجتماعي روز را به تصوير بکشد، براي آگاهي جامعه از مشکلات و ارائه اطلاعات ، مضاميني را دستمايه آثار قرار دهد تا هم مخاطب با آنها ارتباط برقرار کند و هم در کنار اطلاع رساني گونه اي آموزش و پرورش وجود داشته باشد و... اما براستي کداميک از اهداف فوق طي همين 2سال توانست آنچنان که بايد و انتظار مي رفت به ثمر بنشيند؟ اين که سريال «نرگس» (سيروس مقدم) با نيم نگاهي به مسائل اجتماعي توانست مخاطب را با خود همراه سازد و سوار بر موج زودگذر توفيقي نسبي يابد، در ابتدا نوعي موفقيت محسوب مي شد اما گذشت زمان ، نقد و نظرها و بررسي آمار و تحليل کارشناسانه حکايت از آن داشت که «نرگس» نيز نمي توانست الگوي مناسبي براي اهداف متعالي و يا دست کم نسبتا متعالي باشد. در مورد سريال هاي مناسبتي که بويژه در ماه مبارک رمضان ، دهه محرم ، دهه فجر و... نيز تهيه و توليد و به خانه هاي مخاطب راه پيدا مي کرد، وضعيت با کمي تغيير همين گونه بود. اين آثار نه به لحاظ مضمون و نه به لحاظ تاثيرات فرهنگي و اجتماعي نتوانستند آنچه را مدنظر بود تعميم دهند؛ به بياني فقط در برهه اي از زمان با جذب مخاطب عادي / مردم قادر بودند به اصطلاح با تهاجم فرهنگي مقابله کنند اما هيچ تفکري در پس اين توليدات نهفته نبود. حال آن که يکي از وظايف رسانه اي چون تلويزيون آموزش ، اطلاع رساني ، تعليم ، تربيت ، ارتقاي فکري و جريان سازي و... است. همين ويژگي سبب شد تا براي تهيه و توليد سريال ها با توجه به آزمون هاي پس داده شده و تفاوت هاي فاحش کار، گروه حرفه اي با ديگر گروه ها سراغ کارگردانان سينمايي بروند؛ گروهي که در سال هاي قبل به نوعي امتحان و آزمايش را از سر گذرانده و به توفيقي نسبي در عرصه تلويزيون نيز دست يافته بودند، گو اين که اين نتيجه گيري نيز آن چنان منطقي و بجا به نظر نمي رسيد. دليل يا بهتر است بگوييم دلايل انتخاب اين دسته از کارگردانان نيز خود با پرسش هايي اساسي همراه است که اشاره به برخي از آنها شايد دست کم بتواند موضوع را روشن تر سازد: اين که کداميک از کارگردانان سينما بايد به تلويزيون راه يابند؟ معيار و محک انتخاب آنها چيست؟ اين که پيش تر با صدا و سيما همکاري داشته اند جزو امتيازات خاص محسوب مي شود؟ صرف مطرح بودن آنها در عرصه سينما و توفيق آثار آنها در جذب مخاطب سينما براي ورود به تلويزيون کافي است؟ شناخت و آگاهي مولف از رسانه اي چون تلويزيون و مخاطب گسترده آن چقدر ضروري است؟ و... طرح بي شمار پرسش هاي ديگر که هر يک به تنهايي مي تواند مدخل بحثي کاملا تخصصي و کارشناسانه باشد.حال آن که اغلب کارگردانان نام آشناي ما در عرصه سينما هنگامي که به تلويزيون وارد مي شوند، حتي هويت و شخصيت هنري خود در عرصه سينما را هم پشت در، جاي مي گذارند و با ارائه طرحي دم دستي يا پذيرفتن طرحي سفارشي از آنجا که در دوره بيکاري به سر مي برند، با به کارگيري اندک تواني دست به ساخت سريال هايي مي زنند که قرار است در کارنامه کاري و حرفه اي شان در کنار ديگر آثار ارزيابي شود و در عين حال به جهت همان شناخته شدن و سطح توقع از ايشان اتفاقا آثار آنها با سختگيري مورد بررسي و تحليل واقع مي شود. بي شک يکي از دلايل روي آوردن کارگردانان به عرصه تلويزيون ، وضعيت نابسامان و تا اندازه اي در حال رکود سينماست. شکست هاي پياپي تجاري تهيه کنندگان ، فقدان معيار و محک ارزيابي ، توقيف و نمايش ندادن بسياري از آثار، مشکلات صنفي و درون گروهي تهيه کنندگان ، کارگردانان ، فيلمنامه نويسان ، سينماداران و... در کنار معضلي جدي به نام مبحث مالي ، بسياري از فيلمسازان را بر آن داشته تا با صرف انرژي و وقت کمتر و خيالي آسوده تر به تلويزيون پناه آورند؛ محلي که اعتباري هم پا و هم عرض را براي هر دو طرف معادله به ارمغان مي آورد. از سويي حضور فيلمسازان نام آشنا در تلويزيون و امضاي آنها پاي سريال به زعم بسياري مي تواند بيننده را جذب کند، خطاهاي تهيه و توليد را به حداقل برساند، با نيروي کارآمد و حرفه اي عرصه را براي ديگر کارگردانان نيز باز گذارد و... از سوي ديگر فيلمساز نيز بدون دغدغه برگشت سرمايه محاسبات مالي ، گيشه ، دعوا و جدل با عوامل ، اصلاح و تعديل و تغيير و... دست کم به حرفه خود که ساخت و کارگرداني است مي پردازد.در اين بين اما سوالاتي مطرح است که شايد نه قطعا مهمترين آنها قيمت و بهايي است که پرداخته مي شود و هدف و انگيزه در نگاه اول آنچه از سير قضايا مي توان برداشت کرد با جرح و تعديل ، کم و اضافه هماني است که از آن سخن رفت. اما وقتي دقيق تر بنگريم آنچه پيش روي ما قرار مي گيرد چيزي جز اتلاف وقت و انرژي و هدردادن استعدادها و توانايي ها نيست. موارد بي شمارند: «زيرتيغ» (محمدرضا هنرمند)، «وفا» (محمدحسين لطيفي)، «خاک سرخ» (ابراهيم حاتمي کيا)، «ليلي با من است» (کمال تبريزي)، «سايه به سايه» (علي ژکان)، «کارآگاه علوي» (حسن هدايت)، «مريم مقدس» (شهريار بحراني) ، «شاه خاموش» (همايون شهنواز) و... به غير از دو سه مورد اولي ، بقيه سريال ها نه تنها در تلويزيون توفيقي پيدا نکردند که همان موفقيت نسبي فيلم را هم از خاطره ها زدودند. اين همان تفاوت ماهوي تلويزيون و سينماست. هر دو رسانه هايي قدرتمند، ابزارهاي تفکر، جريان ساز و... هستند اما مخاطب تلويزيون و گستردگي آن از يک طرف و قدرت و تاثيرگذاري خود تلويزيون از سوي ديگر، کارکردهايي را براي اين رسانه به صورت بالقوه ميسر مي سازد که در قياس با سينما کاملا متفاوت است. در تلويزيون موضوع هنر نيست ، اطلاع رساني و آموزش ، پرورش ، تبيين اهداف نظام بويژه در شکل دولتي اش ، پرورش نسل ها و... بيش از هنر مد نظر است ، تاثيرات فرهنگي ، اجتماعي و سياسي جزء لاينفک برنامه سازي در تلويزيون است. اين نگاه ساده انگارانه که هدف پر کردن اوقات فراغت و به نوعي سرگرمي سازي محض است ، روزگاري است که به سر آمده است ، در نتيجه کارگرداني که از سينما وارد اين عرصه مي شود نه تنها بايد اين رسانه را بشناسد که مخاطب اين رسانه و نيازهايش را نيز بايد از ابتدا مد نظر قرار دهد. کارگرداني در تلويزيون به رغم آنچه به نظر مي رسد به جهت همان تاثيرات فرهنگي ، اجتماعي ، سياسي و... بسيار حساس تر است. افزايش تعداد کارگرداناني که به تلويزيون راه پيدا مي کنند در عين آن که مي تواند اعتباري براي اين رسانه به ارمغان آورد، هشداري است جدي به وضعيت سينما و عرصه اي که به تفکر ناب و اصيل شهره است ؛ عرصه اي که قرار بود از طريق آن تعامل فرهنگي ، هويتي و ملي صورت گيرد. تمرين و مشق در تلويزيون ، ساخت سريال ، دوري از سينما و... کم کم کارگردان سينمايي را در قالبي ديگر فرو مي برد. همان طور که اشاره کرديم کار در سينما با تهيه و توليد در سيما به رغم عنوان مشترک کارگرداني کاملا با يکديگر تمايز دارد. اين روند از کارگردان متفکر و انديشمند، مجري و پيمانکاري مي سازد که از رسالت و حرفه خودش نه در ظاهر که در باطن دور افتاده و جدا مانده است. در زمان هاي قديم بسياري از نگارگران چاپ هاي سنگي که مينياتوريست هاي بنام و مشهوري بودند، پس از کسادي بازار چاپ به نقاشي و نگارگري روي قلمدان ها يا حتي نوشتن و نگارگري سنگ مزارها روي آوردند و از آنجا که کار ديگري نمي دانستند و نياموخته بودند، براي امرار معاش از تصويرگري کتب به خطاط سنگ مزار تبديل شدند؛ گاه آنچه ما را به حقيقت مي رساند خود از آن عاري است. جشنواره فيلم فجر امسال گواه خوبي بر اين مدعاست که سينما ، عرصه ساخت فيلم هاي اول و دوم و ميهمان است و کارگردانان بنام ما مشق تهيه و توليد تلويزيوني مي کنند ، نه آن گونه که شايسته باشد که از بد حادثه به پناه آمده اند. حال اگر نام کارگردان را به عنوان مشاور يا حتي سازنده آگهي تبليغاتي ، تيزر، آنونس و... ببينيم نيز جاي تعجبي ندارد، سال هاست دلمان را به ظواهر زودگذر و خوشي هاي گذرا خوش کرده ايم و بهاي بسيار و تاوان گزافي را بابت هيچ پرداخته ايم ، عادت ديرينه ما همين بوده و هست و تا به وضعيت غيرعادي نرسيم ، ادامه خواهيم داد، به چه قيمتي و چرا، خود نيز يا نمي دانيم يا بهتر است به روي خود نياوريم و همچنان به بازي ادامه دهيم. تفاوت ماهوي سينما و تلويزيون در اين ميان آنچه بيش از هر چيز مهم به نظر مي رسد ، تفاوت ماهوي سينما و تلويزيون به رغم بسياري از مشابهت هايشان با يکديگر است. تفاوت مخاطب سينما با مخاطب تلويزيون ، تفاوت ساخت سريالي تلويزيوني يا فيلمي سينمايي ، شناخت رسانه اي فراگير چون تلويزيون و تفاوت آن با سينما؛ گستردگي ميزان مخاطب تلويزيون در نسبت با سينما، اساسا نياز و شناخت و درک احتياج فکري مخاطب تلويزيون در نسبت و مقايسه با مخاطب سينما، بحث فرم و ساختار، بيان بصري ، بازخواني مفاهيم و نشانه ها، زيباشناسي کادر و تصوير، به کارگيري موسيقي ، جلوه هاي ويژه ، حتي طراحي صحنه و لباس ، لوکيشن ها، بازيگران و... همه و همه در اين دو مقوله بسيار با يکديگر متفاوت و متمايز است. اجازه بدهيد با ذکر مثال هايي توضيح دهم. در سينما با توجه به مخاطب محدودتر آنچه مهم به نظر مي رسد، نگاه حرفه اي و تخصصي دست اندرکاران به محصولي به نام فيلم است ، مهم بيان بصري ، انتخاب زبان مشترک تصويري ، نشانه ها و کدهاي درست در کنار روايت ، مضامين و... است ؛ چنانچه تمام اجزاي سازنده در خدمت کليتي به نام فيلم با تمام هويتش هستند اما آنچه در تلويزيون و در قاب تصوير نه پرده اي عريض روي مي دهد متفاوت است. انتخاب سوژه و مضامين ، بازخواني و بازگشايي نشانه ها و رمزها، تصوير و زيبايي شناسي کادر و قاب نه آن که مهم نباشد که اصولا براي هدف ديگري طراحي شده اند ، در تلويزيون مهم تاثيرگذاري در ابعادي وسيع تر و بر عموم مخاطبان و مردم است. براي مخاطب عادي غناي تصاوير، بيان صحيح بصري ، بازي استاندارد و... آنقدرها حائز اهميت نيست. مهم فقط همراهي و دنبال کردن تصاويري است که از قاب چهارگوش پخش مي شود اما با درايت و هوشمندي مي توان همين مخاطبان را که طيف وسيعي را شامل مي شوند، به تفکر و تامل واداشت ، تعليم و پرورش داد، با هويت و مليت خود آشنا کرد، سطح آگاهي و درک آنان را ارتقا داد و زواياي تازه اي را از مقوله هاي متفاوت برايشان به نمايش گذاشت و.... شبنم مير زين العابدينانتهای پیام /